پژواک اندیشه

سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی

پژواک اندیشه

سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی

ما آدمها

کالبد جسمانی آدمی اسیر پیوندهای روزمره ایست که در معرض فشارهای جاذبه،و قربانی ضعف هایی است که هزاران سال است نوع بشر را به ستوه آورده . 

چشم روح از ده هزار چشم تن گرانبهاتر است ، زیرا که به تنهایی نظاره گر حقیقت است ( جمهور افلاطون کتاب 7 .) 

حب به معنای آن عشقی بی طرفانه و فارغ از قیدوبندهای عاطفی با دیگران است . از آنجائیکه عنصر انسانی ظرفیت محدودی دارد ، بهتر آن است که نیت خیر به دیگران ایثار کرده و تنها به آنان که لازم است عشق بورزیم

ما باید خوشایندی و ناخوشایندی را کنار بگذاریم تا همه چیز برای ما روشن شود . تا هنگامی که ما در حالت فعلی ، بدون هیچگونه حرکتی هستیم ، پیشرفت ما در کسب وجدان متعال به تاخیر می افتد . این درگیری همانطور که کریشنا به آوجونا در بها گاوادگیتا می گوید : انسان را تبدیل به صحنه ی نبرد می کند . ما هیچگاه نه در جستجوییم و نه چشم به راه ، زیرا که همه ی آن چیزی که می خواهیم همین جاست ، همین الان . اگر حرف زدن و فکر کردن را متوقف کنی ، هیچ چیز نیست که نتوانی بفهمی.

چهره دوم قدرت

                                                          چهره دوم قدرت

چکیده

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق در دهه 90 م. و پایان جنگ سرد ، برخی از نظریه پردازان عرصه سیاسیت همان فرجام را برای ایالات متحده امریکا نیز متصور بوده و در تبیین نظرات خود استدلالهایی را عرضه نمودند .

اما در همان زمان جوزف نای یکی از پر آوازه ترین نظریه پردازان علوم سیاسی و روابط بین الملل که سالها بالاترین پستهای مشاوره ای را  در کاخ سفید و وزارت امورخارجه امریکا عهده دار بود با مردود شمردن نظریات فوق ، خود نظریه ی جدیدی را ارائه نمود . نای معتقد بود که اگر امریکا در صدد حفظ و گسترش نفوذ خود و ایجاد یک هژمونی* موفق آمیز در ارتباط با دیگر کشورهای جهان می باشد ، می بایست بیش از استفاده از سلاحهای نظامی در فکر راهکارهایی جهت تاثیر بر روی افکار ، عقاید ، فرهنگ و هرآنچه با رفتار یک ملت سروکار دارد ، باشد . وی بیان می داشت که این تاثیر نه به واسطه قدرت نظامی که از آن به " قدرت سخت " یاد می شود بدست می آید ، بلکه بهترین روش برای ایجاد این برتری ، سود جستن از ابزارها و رفتارهایی است که به نحوی دیگران را با نوعی اغوا گری وا می دارد تا هرآنچه را که ما می پسندیم ، طلب کنند .

بدین گونه تئوری " قدرت نرم " توسط جوزف نای برای استیلای هر چه بیشتر امریکا بر جهان تدوین و مورد توجه و استفاده دستگاه سیاست گذاری ایالات متحده امریکا قرار گرفت . این تاثیر گذاری توسط قدرت نرم بر روی کشورهای مورد نظر نه تنها کمتر از تاثیر یک حمله نظامی تمام عیار نیست ، بلکه در بسیاری از مواقع تبعات آن بسیار مخرب تر ، تاثیر گذارتر ، مداوم تر ، کم هزینه تر و به ویژه بدون کمترین مقاومت از سوی کشور مورد تهاجم می باشد .

در واقع لشکر مهاجم نه با تجهیزات سخت نظامی و در حمله ای از روبرو ، بلکه با ظاهری فریبنده و اغواگر ، آرام و بی صدا و با استفاده از هزاران لطایف الحیل تا اعماق خاک مورد هدف نفوذ کرده و آنچه را که می طلبیده بدون کمترین هزینه و تلفات و مقاومت در اختیار خود می گیرد .

کلید واژه ها :

جنگ نرم ، قدرت سخت ، جنگ سرد ، هژمونی ، انقلاب رنگی

استیلا، سلطه *

·         -قدرت Power

 در مباحث سیاسی ، عنصر قدرت همواره جایگاهی ویژه را به خود اختصاص داده است و اکثر نظریه پردازان علوم سیاسی بسیاری از مطالب خود را ذر ارتباط با قدرت ، چگونگی کسب آن ، چگونگی به کار گیری آن ، راه های تحدید قدرت و ... ارائه نموده اند . در همین ارتباط مکاتب مختلف سیاسی نیز هر کدام برداشتی از قدرت و نحوه به کارگیری آن بیان نموده اند . از جمله این نظریه ها که همواره مورد توجه بسیاری از سیاست مداران و دولت مردان قرار گرفته ، نظریه ی واقع گرایی یا همان رئالیسم می باشد . بر پایه این اندیشه یگانه قدرت مورد پذیرش و قابل اعتنا و استفاده و تاثیر گذار در سیاسیت داخلی و روابط بین الملل قدرتی است که از آن به" قدرت سخت " Hard Power  یاد می شود .

قدرت سخت همان قدرتی است که با اتکا به ابزار سخت و خصوصا تجهیزات نظامی حاصل می آید . بنابراین برای اینکه دولتی در عرصه داخلی و خصوصا خارجی به درجه بالایی از اقتدار نائل شود الزاما باید در تجهیز و گسترش و ارتقاء صنایع نظامی حداکثر تلاش را به عمل آورد . بر اساس تعریف واقع گرایان ( رئالیستها ) از نظام بین المللی ، در این فضا به علت عدم وجود یک قدرت مرکزی و مسلط و مورد توافق همه واحدهای سیاسی ؛ وضعیت آنارشیک ( هرج و مرج گونه ) وجود داشته و وظیفه هر واحد سیاسی در این نظام ، حفظ بقا و ارجحیت منافع ملی می باشد .

 سنت واقع گرایی ( رئالیسم ) ریشه در اندیشه های توماس هابز ، ماکیاولی ، روسو و در هزاره های گذشته توسیدید ( مورخ یونانی ) و در عصر حاضر تاثیر از اندیشه های افرادی چون ای . اچ . کار ، نیبور ، فردریک شوما ن، جرج کنان ، هانس جی . مورگنتا و ... دارد ( دکتر حمیرا مشیر زاده 73-103 : 1385 ) . در فضای ترسیمی از نظام بین الملل توسط واقع گرایان ، بدبینی نسبت به دیگر بازیگران عرصه سیاسی ،احتمال همیشگی وقوع جنگ ، عدم باور به وجود منافع مشترک ، عدم اعتماد به کارایی سازمانهای بین المللی و ... همگی این عقیده را در بین آنان قوت می بخشد که : " حق ... فقط در میان برابر ها مطرح است ، حال آنکه اقویا آنچه را می توانند انجام می دهند و ضعفا از آنچه می خواهند رنج خواهند برد " (Bald 2001 ) . با چنین برداشتی ، یگانه راه جهت قوی بودن برخورداری از قدرت سخت ( نظامی ) می باشد .

 واقع گرایان برای اثبات ادعای خود به دو جنگ جهانی او ل  و دوم اشاره می کنند و وقوع آنها را ناشی از ضعف نظریات معتدل لیبرالیسم و عدم کارآیی آموزه های اخلاقی در روابط بین الملل می دانند . از آثار تسلط اندیشه واقع گرایی، ایجاد فضای دوقطبی پس از ج . ج . دوم ،تشکیل دو اردوگاه غرب و شرق در مقابل یکدیگر ، جنگ سرد ، مسابقات تسلیحاتی و خصوصا رقابت در ساخت سلاحهای غیر متعارف ( اتمی ، کشتار جمعی ) را می توان نام برد .

1-      نظم نوین جهانی

در اوایل دهه 90 میلادی میخائیل گورباچف ، رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی سابق با اعلام برنامه های اصلاحی خود در قالب دو طرح گلاسنوست ( گشودگی سیاسی ) و پروستریکا ( بازسازی اقتصادی ) عملا زنگ پایان دوران هفتاد ساله کمونیسم روسی را به صدا در آورده و طی جریانات پر شتاب بعدی ، این غول بد هیبت که از بیماری مزمن و لاعلاج داخلی در عذاب بود به زانو در آمده و لرزه ناشی از سقوط آن بر زمین اتحاد جماهیر شوروی ، این کشور را تکه تکه کرده و هر تکه به جمهوری جدیدی تبدیل گشت .

فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی بار دیگر همه محاسبات بین المللی کـــــه اتفاقا در آن زمـــان متکی بر نظـــریات واقـع گرایان ( رئالیستها ) بود را با چالشی اساسی مواجه ساخت . شوک وارده به نظام بین الملل و خصوصا آموزه های واقع گرایان مبتنی بر استفاده از قدرت سخت جهت حفظ بقاء ، مورد تردید و مخالفت قرار گرفت . در واقع بار دیگر مصداقی تاریخی در رد یک نظریه مسلط سیاسی – رئالیسم – بوقوع پیوسته و موافقان آن نظریه را به عقب نشینی و مخالفان را به ارائه راه کارها و نظریه های بد یل واداشته بود .

3 –  نظریه قدرت نرم Soft Power theory

جوزف نای صاحب نظری نام آشنا برای دانشجویان و اندیشمندان حوزه علوم سیاسی و روابط بین الملل به حساب می آید . بی تردید وی یکی از برجسته ترین صاحب نظران دوره کنونی در تشریح و تبیین سرشت پیچیده قدرت در عرصه جهانی به شمار می رود . وی به همراه روبرت کوهن در سال 1977 میلادی با انتشار کتابی تحت عنوان " قدرت و وابستگی متقابل " رویکرد تازه ای را برای مطالعه سیاسیت بین المللی بنیان نهاد ( قدرت در عصر اطلاعات 9 : 1387 ) .

نای در کتاب دیگری به نام " قدرت در عصر ارتباطات " که نخستین بار در سال 2004 م. به چاپ رسید نظریاتی را ابراز نمود که سخت مورد توجه قرار گرفت . وی در قسمتی از این کتاب پس از باز بینی انتقادی نسبت به آموزه های رئالیسم می گوید : " ... واقع گرایان دیگر نمی توانند به روابط فرا ملی بی توجهی کنند . در 11 سپتامبر سال 2001 ، یک سازمان تروریستی فراملی ، شمار بیشتری از امریکاییها را در مقایسه به حمله ژاپن در دسامبر 1941 ، به قتل رساند ... در دنیای کنونی ما بیشتر در معرض تهدید فن آوریهای فاجعه باری هستیم که شمار محدودی از افراد تند خو در حال دستیابی به آنها هستند و از این نظر از جانب ناوگانها و ارتشهای دیگر کشورها خطر کمتری ما را تهدید می کند ( همان : 15 ) .

با این رویکرد جدید از سوی نای و بسیاری دیگر از نظریه پردازان سیاسی ، در عصر حاضر فقط اتکا به قدرت نظامی و تصور در امان بودن در سایه آن توهمی بیش نیست . از همین رو نای اعلام می دارد که  : " من همواره به بررسی شیوه هایی که در آن عامل فرهنگ و اندیشه در قدرت سهیم می شود ؛ علاقمند بودم . بر این اساس بود که مفهوم " قدرت نرم"  را ارائه کردم تا به قدرت جاذبه ای اشاره کنم که اغلب از فرهنگ و ارزشها بر می خیزد و عموما بیش از اندازه مورد غفلت واقع می شود " ( همان : 18 ) .

4 –  چیستی قدرت نرم

برای بیان مفهوم قدرت نرم ، ابتدا باید تعریف کوتاه و مختصری از قدرت سخت ( Hard Power  ) ارائه و سپس قدرت نرم را در مقایسه با آن ارزیابی کنیم .

قدرت نظامی و قدرت اقتصادی هر دو از نمونه های قدرت سخت هستند که می توان با بهره گیری از آنها دیگران را وادار کرد موضعشان را تغییر دهند . قدرت سخت را می توان با توسل به اقدامات تشویقی ( هویج ) یا تنبیهی ( چماق ) به کار گرفت (قدرت در عصر ارتباطات  1387:20)

 اما در عین حال همواره راه غیر مستقیمی نیز برای دستیابی به نتایج دلخواه وجود دارد که می توان آن را " چهره دوم قدرت " نامید . یک کشور ممکن است نتایج ترجیهی اش را در سیاست جهانی به این سبب بدست آورد که دیگر کشورها بخواهند از آن پیروی کنند ، ارزشهایش را تحسین نمایند و به تقلید از آن بپردازند ( همان : 18و 19 ) .

تدوین برنامه ای مشخص برای جذب دیگر کشورها در عرصه سیا ست جهانی ، دقیقا به همان اندازه ی تحمیل تغییرات از راه تهدید یا استفاده از ابزارهای نظامی و اقتصادی حائز اهمیت است . این همان چیزی است که از آن با عنوان قدرت نرم سخن می گوییم . بر مبنای این قدرت ، ما سبب می شویم دیگران ، همان نتایج را طلب کنند که ما به دنبال آنیم ( همان : 19 ) .

به این ترتیب نای که همواره یکی از مشاوران برجسته کاخ سفید و وزارت امور خارجه امریکا و دیگر نهادهای رسمی و تصمیم گیری این کشور بوده ، با توجه به تغییرات اساسی بوجود آمده در نظام بین الملل و با علم به اینکه در این عصر ، دیگر دولتها به عنوان یگانه تصمیم گیرندگان عرصه داخلی و بین المللی نیستند و امروز افکار عمومی ملتها به عنوان یکی از پارامترهای اساسی و تاثیر گذار در اتخاذ سیاستهای بین المللی و داخلی بر دولتها می باشد لذا بهترین راه برای برتری نسبت به یک کشور و انطباق آن با سیاستهای امریکا نه از راه نظامی بلکه تشویق و ترغیب ملتها به انتخاب زندگی به شیوه امریکایی آن هم از نوع سخیف آن می باشد .

هرچند وی – نای – در بخشی از اظهاراتش عنوان می نماید که : " من از ایــن مسئله نـــاخرسنــدم کــــه می بینم ایـــن مفهــوم – قدرت نرم – اغلب به صورت نابجا مورد استفاده قرار می کیرد ... توانایی یک کشور در جذب دیگران از فرهنگ ، ارزشها و اقدامات داخلی اش ناشی می شود . همچنین تلقی مربوط به مشروط بودن یا نبودن سیاست خارجی اش نیز در این قضیه سهم به سزایی دارد ( همان : 19 ) . اما او این را نگفته که این توانایی ملهم از فرهنگ و ارزشهای امریکایی به چه قیمت و بهایی به کشور هدف ارائه می شود . آیا این یک تبادل فرهنگی و ارزشی با فرض برابری و احترام به ارزشهای یکدیگر است و یا تهاجمی جهت از بین بردن یک فرهنگ ملی و استحاله آن در فرهنگی سراسر بیگانه و ساختن هویتی جعلی برای مردمی که مورد این هجوم فرهنگی قرار گرفته اند می باشد ؟

او در همین قسمت و پیش از ابراز ناخرسندی که در بالا به آن اشاره شد می گوید : " امروز خوشحالم که می بینم این اصطلاح – قدرت نرم – در خلال یک و نیم دهه بعد ، به گفتمان رسمی وارد شده و مورد استفاده وزیران خارجه امریکا و انگلیس ، رهبران سیاسی ، نویسندگان مطبوعات و همچنین دانشگاهیان در سراسر جهان قرار گرفته است " ( همان : 19 ) .

اکنون با توجه به نظریه ارائه شده توسط جوزف نای در مورد " قدرت نرم " می توان گزاره های زیر را از آن استنتاج نمود :

1-      قدرت نرم ابزاری در جهت تغییر سیاستهای کشورهای دیگر  است .

2-      استفاده از قدرت نرم در جهت حفظ منافع ملی امریکا است .

3-      قدرت نرم باید همان تاثیری را داشته باشد که قدرت سخت دارد .

4-      هدف استفاده از قدرت نرم وادار کردن دیگر کشورها به تقلید از فرهنگ امریکایی است .

5-      داشتن ابزارهای پیشرفته قدرت نرم باعث ایجاد هژمونی امریکا بر دیگران خواهد بود .

6-      پیشرفتهای تکنولوژیک و علمی و دسترسی به ابزار آلات پیچیده ی اطلاعاتی  - رسانه ای عملا عدم توازنی در بین کشورهای غنی و فقیر بوجود می آورد .

7-      استفاده از قدرت نرم به معنای صرف نظر از اعمال قدرت سخت نمی باشد .

8-      قدرت نرم در بسیاری از مواقع تاثیر گذارتر و آثار آن پایدار تر از نوع سختش است .

9-      هزینه های کاربرد قدرت نرم بسیار کمتر از هزینه های تامین ابزارهای قدرت سخت است .

10-  کاربرد قدرت نرم همراه با نوعی مشروطیت کاذب است و کمتر باعث بازتولید جریانات تدافعی می گردد.

 5 – ما و قدرت نرم Soft power and us

انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 با تکیه بر شعار محوری " نه شرقی ، نه غربی ، جمهوری اسلامی " و به رهبری حضرت امام خمینی ( ره ) به پیروزی رسید . مواضع امام راحل و سیاستهای کلی جمهوری تازه شکل گرفته اسلامی همگی مبتنی بر ارده ی ملی در راستای استقلال کشور و عدم وابستگی به هرکدام از دو ابـــــر قـــدرت  وقت

 – امریکا و شوروی – بود .

مسیر حرکت وقایع و جریانات پس از انقلاب از جمله اشغال لانه جاسوسی امریکا در ایران ، وقوع جنگ تحمیلی با حمایتهای آشکار امریکا و هم پیمانانش ، تحریمهای اقتصادی امریکا بر علیه ایران همگی تقابلی جدی را بین دو کشور به وجود آورد ند.

با توجه به نتایج حاصله از طریق اعمال قدرت سخت امریکا بر علیه ایران که هیچکدام رضایت امریکا را به هیچ عنوان تامین نکرد و برخلاف انتظار آن کشور باعث بازتولید نوعی روحیه و عزم ملی با تکیه بر شعائر اسلامی – ایرانی در میان ایرانیان گشت ، لذا امریکا و دیگر کشورهای همسو با آن در صدد یافتن راههایی مناسب و موثرتر برای مقابله با انقلاب اسلامی ایران بر آمدند . بنابراین تئوری "  قدرت نرم " جوزف نای و استفاده از آن بر علیه ایران سر لوحه سیاست جدید امریکا قرار گرفت .  

6 – جنگ نرم Soft War

استفاده از قدرت نرم و ابزارهای آن بر علیه دیگران در واقع جنگی است تمام عیار ولی با مولفه های نرم . زمانی سناتور امریکایی – هیرام جانسون 1917 – گفته بود : "هنگامی که جنگ آغاز می شود ، حقیقت اولین قربانی است " ( جنگ نرم ویژه جنگ رسانه ای 1388 : 13 ) . حال با توجه به اهداف جنگ نرم که همگی در جهت نابودی فرهنگ ملی – بومی اعم از ارزشها ، اعتقادات ، سنتها و ... می باشد ؛ از بین بردن حقیقت و واژگونی و قلب ماهیت آن هدف اصلی این جنگ می باشد .

آنچه که  در جنگ نرم به عنوان سلاح جنگی مورد استفاده قرار می گیرد ، ابزار و آلاتی است که هر کدام استفا ده ای چند منظوره دارد . رسانه های تصویری و صوتی از قبیل رادیو ، تلویزیون ، ماهواره ، مطبوعات و نشریات ، کتاب ، اینتر نت و ... از جمله این ادوات می باشند . ترغیب فرار مغزها از کشور خود به امریکا و اروپا ( هرچند در بسیاری از موارد رفتارهای استبدادی پاره ای از  حکومتهای  کشورهای جهان سوم ،  خود مهمترین عامل این فرارها  می باشد ) و تامین محیطی مطلوب برای آنها همگی از تکنیکهای  جنگ نرم  می باشد .

7- انقلاب اطلاعاتی – ارتباطاتی communication   The revolution of

وقوع انقلاب عظیم اطلاعاتی در چند دهه اخیر و ساخت تجهیزات ارتباطاتی جدید همگی باعث رونق و قوت گرفتن نظریه قدرت نرم جوزف نای گردید . در فاصله ای کمتر از سه دهه، راه اندازی  تلویزیون های ماهواره ای ، شبکه های مختلف اینتر نتی در قالب فضای چند رسانه ای Multi Media  ، پذیرش هزاران دانشجوی خلاق و برترو نخبگان علمی کشورهای در حال رشد توسط دانشگاههای امریکا و اروپا ، تشکیل غولهای بزرگ رسانه ای در غرب که اکثر آنها در دست سرمایه داران صهیونیست مانند رابرت مرداک  می باشد و ... همگی در جهت نیل امریکا به اهداف خود می باشد .

از سویی محدودیتهای خبری- اطلاعاتی و رسانه ای ایجاد شده توسط بسیاری از دولتهای منطقه ، خود باعث تشویق و رغبت بیش از حد مردم این کشورها در استفاده از برنامه های ماهواره ای و اینترنتی که بسیاری از آنها روندی خلاف جهت فرهنگ بومی این کشورها و عموما در تضاد با ارزشهای آنها دارند گشته است .

8 – ماهواره هاSatellites

یکی از ابزارهای مهم ، تاثیر گذار ، نسبتا ارزان و با پوشش فرا گیر و گسترده که مورد استفاده در جنگ نرم قرار گرفته ماهواره ها می باشند .

امروزه ماهواره ها به بخش مهم و عمده در زیر بنای ساختار ارتباطات و اطلاعات تبدیل شده اند به طوری که می توان با اطمینان هزاره سوم میلادی را قرن ماهواره ها نام نهاد . ( جنگ نرم : 129 ) .

حرکت پر شتاب و سرسام آور پیشرفتهای علمی و فن آورانه خصوصا در مورد وسایل ارتباط جمعی ، هم باعث بوجود آمدن ماهواره ها گشته و هم این پدیده نوظهور را مجبور به بازسازی مداوم خود جهت ارائه خدماتی روزافزون و متنوع ساخته . در هر دقیقه هزاران برنامه ی علمی ، تحقیقاتی ، خبری ؛ سیاسی ، تحلیلی ، ورزشی ، آموزشی ، اجتماعی و تفریحی به اکثر زبانهای دنیا و برای هر نوع سلیقه ای به وسیله ی  این فن آوری پیشرفته با سرعتی به فاصله ی هزارم ثانیه پخش و مخاطبان در هر نقطه از این جهان پهناور به این اطلاعات دسترسی دارند . سیستم دیجیتال این قدرت را به ماهواره ها داده که بر خلاف سیستمهای قبلی پخش تلویزیونی  - آنالوگ – که از برد محدود و عموما درون کشوری برخوردار بود به رسانه ای به معنای واقعی " همگانی " و فراملی و جهانی تبدیل شود .

امروزه تجهیزات دریافت ماهواره ای این امکان را برای بسیاری از مردم فراهم نموده تا افقی بسیار بازتر و دیدی فراتر از محدوده جغرافیایی خود  و فارغ از محدودیتهای به عمل آمده در انتشار آزاد اخبار و اطلاعات که همواره از سوی تقریبا تمام دولتهای جهان اعمال می شود ، به دست آورند .

 از میان صدها و شاید هزاران شبکه ماهواره ای که به صورت بیست و چهار ساعته در حال پخش برنامه هستند حدود 40 شبکه – بدون در نظر گرفتن شبکه های ماهواره ای متعلق به سیمای جمهوری اسلامی ایران -  اختصاصا به زبان فارسی و عموما برای ایرانیان داخل کشور و همچنین قابل دریافت برای دیگر ایرانیان و فارسی زبانان در دیگر نقاط جهان به پخش برنامه مشغول هستند ( تهدیدات رسانه ای 146، 147 ، 148 : 1388 ) .

تمهیدات راه اندازی این تلویزیونها ، سود آوری برخی از آنها ، مطرح کردن افراد و اهداف وسیاستهای آنها ، زمینه های دریافت راحت ماهواره در داخل کشور و اقبالی که قشری از مردم به ماهواره ها نشان داده اند از جمله دلایل اصلی گسترش شبکه های ماهواره ای فارسی زبان طی سالهای گذشته بوده است ( همان : 145 ) .هرچند نمی توان تکنیکهای به کار گرفته شده در این شبکه ها جهت جذب هرچه بیشتر مخاطب از جمله : تنوع و گوناگونی برنامه ها ، کیفیت بالای پخش ، استفاده از محدودیتها و کمی تنوع در برنامه های شبکه های داخلی را در اقبال آن قشر از مردم نسبت به این برنامه ها نادیده گرفت .

اما در یک نگاه کلی و فارغ از پیش داوریهای معمول در رابطه با استفاده از برنامه های ماهواره ای و همچنین مصون از اغوا و شیفتگی کاذب در مواجهه با این فن آوری چند منظوره ،  می توان نوعی وحدت رویه و همسویی جهت را در بین آنها و در تعارض با فرهنگ داخلی که آمیزه ای است از فرهنگ ایرانی و اسلامی شیعی که در مجموع هویت مارا تشکیل می دهد را تشخیص داد .

همچنین در یک تقسیم بندی کلی و اولیه می توان مخاطبان این شبکه هارا به دو دسته : 1- عام و2- خاص ( نخبه ) تقسیم کرد و با توجه به این تقسیم بندی نیز می توان این شبکه هارا به دو دسته : 1- تفریحی که بیشتر برای دسته اول مخاطبان برنامه سازی می کنند و 2 – سیاسی که عموما مخاطبان دسته دوم را در نظر دارند تقسیم کرد . هرچند که این تقسیم بندی ها هیچگونه محدودیتی برای استفاده هر کدام از دو دسته ی مخاطب از شبکه های دیگر به وجود نمی آورد .

 برنامه های شبکه نخست – تفریحی – غالبا غیر سیاسی ( لااقل در ظاهر ) است . آنچه در این دسته از شبکه ها تولید و پخش می شود همگی در جهت نمایش فرهنگ غربی ( خصوصا قسمت کم مایه آن )است . موسیقی های متضاد با موسیقی سنتی و محلی ( فولکلوریک ) ایرانی ، ترویج شیوه ی زندگی غربی از نوع آمریکایی ( هرچند نمی توان به طور یقین در مورد تمام شیوه های زندگی یک کشور بدون مطالعات کامل جامعه شناسی و غیره نظری قطعی داد ) و یا همانگونه که خود آنها سعی در معرفی آن هستند از قبیل مصرف گرایی ، تجمل خواهی ، بی بندوباری و خلاصه هر آنچه که در کشورهای شرقی و خصوصا اسلامی و به ویژه ایران نسبت به آنها حساسیت و نوعی پرهیز اخلاقی اعتقادی وجود دارد را با تکنیکهای اقناعی و اغواگرانه در معرض نمایش می گذارند .

از نمونه های بارز این شبکه ها می توان به شبکه فارسی 1 ( Farsi 1 ) ، P.M.C ، GEM و... اشاره کرد . مخاطبین این شبکه ها اغلب جوانان و خانواده ها می باشند . این شبکه ها با پخش سریالهای تلویزیونی غالبا بی محتوا که  اکثرا در کشورهای آمریکای جنوبی(لاتین)،  جایی که به استناد اخبار همان کشورهای غربی مرکز فساد و توزیع مواد مخدر در سطحی جهانی با صدها دسته و باند تبهکاری می باشد ، ساخته می شود نوعی رفتار بی قید و به دور از هر آموزه اخلاقی را ترویج می نمایند . در تمام این سریالها – تقریبا بدون هیچ استثنایی – روابط پسر و دختر را آزادانه و به دور از هر مانع اخلاقی و یا مذهبی در فضایی خیالی و اغواگرانه به تصویر کشیده و چنین وانمود می گردد که عدم تمایل به چنین ارتباطی فقط در اثر داشتن افکار کهنه و قدیمی و سنتی و غیر مدرن می باشد . همواره نوعی خانواده گریزی و ترجیح دادن  دستهایی آلوده به جای آغوش گرم و بی منت والدین ، فرار دختران از خانه و شیرین جلوه دادن زندگی در کنار پسر یا دختری که هیچگونه پیوندی مگر ارتباط خیابانی باعث آن نگردیده ، بارداری دختران بدون ازدواج و دراثر روابط نامشروع  ، دست مایه اصلی این سریالها می باشد .

از طرفی موج دیگر این تبلیغات کاذب برای مخاطبین در سنین بالاتر و در واقع زنان و مردانی است که یک خانواده را تشکیل داده اند . از موارد جالب توجه اینکه زن و مرد های این سریالها با وجود پیوند زناشویی ،  خیلی هم این موضوع را جدی نگرفته و هر کدام در زندگی غیر از زندگی رسمی یک زندگی مخفی و سراسر آلوده به گناه و خلاف عرف هر جامعه ای برای خود ساخته اند . روابط پنهانی ، عدم پایبندی به تعهدات زندگی زناشویی ، ترویج مصرف مشروبات الکلی خصوصا در میان زنها وهمچنین  فرزندان زنا زاده ای که نه مادر از پدر آن خــبر دارد و نــه پـــدر( هرچند واژه پدر و مادر دارای ارزش و بار متعالی است و نمی توان اینگونه افراد را پدر و مادر نامید ) اطلاعی از بوجود آمدن آن . (سریالهای پخش شده از شبکه فارسی 1 )

اما دسته دوم این شبکه ها که ماهیتی سیاسی دارند را نیز می توان به دودسته ی شبکه های متعلق به گروههای ضد انقلاب خارج نشین مانند شبکه تلویزیون ملی ایران وابسته به سازمان منافقین( رویکرد این مقاله در ارتباط با این شبکه ها نیست ) و دسته دیگر،  شبکه های خبری متعلق به دولت آمریکا – با نام تلویزیون صدای امریکا VOA – و یا متعلق به کشور انگلستان – با نام بی بی سی – که هردو با بودجه های کلان دولتی اداره می شوند تقسیم کرد .

هرچند این شبکه ها – دسته دوم – همواره خود را در موضع بی طرفی و صرفا در راستای انجام وظیفه رسانه ای در جهت اطلاع رسانی معرفی می نمایند ولی در این قسمت نیز با کمی تامل می توان اهداف پنهان و آشکار آنها در شکل دهی و جریان سازی سیاسی نسبت به ایران را مشاهده کرد . همانگونه که پیش از این بیان شد هدف و مخاطب اصلی این شبکه ها تحصیل کردگان و نخبگان جامعه می باشند . این شبکه ها و خصوصا بی بی سی با سابقه ای طولانی در حوزه ی رسانه ای با استفاده از مجرب ترین برنامه سازان ، مجریان ، مفسرین سیاسی و اقتصادی ، اساتید برجسته ایرانی دانشگاههای اروپا و امریکا ، شخصیتهایی با چهره ای مذهبی و حتی بعضی از کسانی که در برهه هایی سمتهای مدیریتی سیاسی در ایران  داشته و اکنون به دلایل مختلفی که بازگویی آنها در مجال و حیطه این گفتار نمی باشد از نظام جمهوری اسلامی بریده و در کشورهای اروپایی و آمریکا سکونت گزیده اند همواره  سعی در ایجاد شک و شبهه در میان نخبگان درمورد بسیاری از مسایل و مبانی اصلی سیاسی و حتی اعتقادی دارند.

تکنیکهای این دوشبکه از ظرافت و پیچیدگی خاصی برخوردار است که به سادگی نمی توان آن را رمز گشایی و مورد بررسی ونقد  قرار داد .  برنامه هایی مانند " پرگار " ، " صفحه دو " در شبکه بی بی سی و " تفسیر خـــبر " و

 " زن امروز " در تلویزیون صدای آمریکا از آن جمله می باشند . در تمام این برنامه ها در قالبی ژورنالیستی و ژستی بیطرفانه تمام مسائل مربوط به ایران و جمهوری اسلامی با زیرکی خاصی به صورت سیاه نمایی ، بزرگ نمایی مشکلات ، کوچک جلوه دادن دستاوردها ، القاء وجود مخالفتها و مخالفین زیاد ، جلوه دادن مشکلات اقتصادی به گونه ای فاجعه بار ، ایجاد دودستگی در میان نیروهای داخلی ، ترغیب به نافرمـــــانی مدنی با الگو برداری از انقلابهای رنگی  در شکلهای مختـــــلف  برای مخاطبان برنامه ریزی و اجرا می گردد .

در یک جمع بندی کلی می توان گفت  که شبکه های رسانه ای خارجی فارسی زبان در اقدامی هماهنگ و مکمل در پی ایجاد چالشی سیاسی ، اجتماعی و خصوصا هویتی - عقیدتی  در ایران به منظور مقابله با انقلاب اسلامی با طرح " جنگ نرم" می باشند .

سخن آخر

امروزه و  در هزاره سوم میلادی به یُمن پیشرفتهای گسترده علمی و فن آوری های جدید ، تمام انگاره های سنتی مبنی بر جایگاه دولتها به عنوان یگانه عنصر تصمیم گیرنده در داخل کشور و همچنین در نظام بین الملل با چالشی بزرگ روبرو گشته است . دسترسی آسان مردم به وسایل مختلف ارتباط جمعی که حاصل همین پیشرفت و انقلاب اطلاعا تی می باشد ، جهان را به دهکده ای تبدیل کرده که تقریبا هر کس در هر لحظه ودر هر نقطه از این کره خاکی توانایی دستیابی به حجم گسترده ای از اخبار و اطلاعات را دارد . اکنون این توایانی در به اشتراک گذاشتن اطلاعات و اخبار ، مرزهای جغرافیایی را تا حد زیادی بی اثر ساخته و ملتها را به شهروند جهانی مبدل ساخته است .

به همین جهت و در سایه تبادل اطلاعات بی واسطه و بدون فیلتر ، آگاهی عمومی و حسی مشترک در میان ملتها بدون در نظر گرفتن نژاد و جنسیت و مذهب و هر دلیل دیگری که  در طول تاریخ  به عنوان هویت ملی و با کارکردی تفکیک کننده موجب دوری انسانها از یکدیگر  گشته  بود ، اکنون در حال تبدیل به نوعی احساس همدردی و منافع مشترک در میان آنها گشته است . برای نمونه در جریان حمله وحشیانه رژیم اشغالگر قدس به جنوب غزه ( جنگ 22 روزه ) ، ارسال و پخش تصاویر کشتارمردم  بی دفاع  و تخریب خانه های آنها  آنچنان حس همدردی و همدلی در میان بسیاری از مردم مسلمان و حتی غیر مسلمان ایجاد کرد که نهایتا فشار افکار عمومی بین المللی آن رزیم غاصب را مجبور به دست کشیدن از این حملات کرد (رفتار انفعالی بسیاری از دولتهای منطقه که داعیه عربی واسلامی بودن را دارند  و همچنین سکوت  مجامع بین المللی در حمایت از مردم بی دفاع غزه و محکومیت اسراییل  باعث شد تا میزان تلفات و تخریب غزه در ابعادی فاجعه بار و جبران ناپذیر انجام گیرد ) .

اینک میلیونها انسان با دیدن تصاویر کشتار دسته جمعی مسلمانان توسط نیروهای اسراییلی از طریق اینتر نت ، فیس بوک ، توییتر و شبکه های ماهواره ای ، چهره کریه و پلید آن رژیم نامشروع را مستقیما و به دور از سانسورهای رسانه های امریکایی که همگی در مالکیت صهونیستها می باشند( مانند رابرت مرداک ) و همواره سعی در قلب واقعیات در مورد فلسطین و ارائه چهره ای ستیزه جو وتروریست از مردم آن و از طرفی بی گناه جلوه دادن صهیونیسم و موجه ساختن اعمال آنها در برابر نظر افکار بین المللی می کنند ، به پوچ بودن ادعاهای واهی این رسانه ها پی برده و بدین وسیله نقاب از صورت آنها برداشته شد .

با توجه به همین موضوع مهم وارزشمند یعنی اثرگذاری فوق العاده رسا نه ها بر روی افکار و رفتار عمومی و آن هم در سطحی وسیع و جهانی ، لذا کشورهای  غربی و به ویژه ایالات متحده امریکا تمام توان سخت افزاری و نرم افزاری خود را در به خدمت گرفتن و استفاده از  این رسانه ها در جهت به دست آوردن منافع خود که همواره نسبتی معکوس  با منافع کشورهای در حال توسعه و خصوصا مسلمان که دارای منابع عظیم نفت و گاز و دیگر مواد ارزشمند معدنی می باشند ، به عمل می آورند .

این استراتژی جهت ازبین بردن هویت اصیل ملی مذهبی این کشورها و جایگزینی شخصیتی منفعل ، ازخود بیگانه ، نا آشنا با فرهنگ بومی ، سرگردان ، ناهنجار ، ناامید و ... نه  به وسیله  حمله نظامی ( حمله های نظامی و کشتار مردم ویتنام ؛ کره و دیگر مناطق به دست امریکا ، با وجود ایجاد لطمات فراوان جانی و مادی برای آن کشورها ولی هرگز امریکا را به اهداف خود نرساند) بلکه با  استفاده از" جنگ نرم " میسر  می باشد . جنگی که امریکا با تمام توان خود آن را بر علیه ما شروع کرده و نکته مهم که خود باید موضوع بسیاری از رساله های دانشگاهی و |پژوهشی قرار گیرد توجه به این نکته کلیدی است که دفاع در برابر " جنک نرم " تنها از یک طریق میسر است و آن چیزی نیست مگر: " دفاع نرم " .

امروزه دشمن بدون کمترین خسارت و تلفاتی در خا نه و کاشانه ما لانه کرده و با نگاهی آلوده چشم طمع به این سفره گسترده  را دارد و اگر ما به نام دفاع در برابر "جنگ نرم" به استفاده از ابزار سخت دست بزنیم ( همان چیزی که دشمن برای ایجاد نارضایتی مردم و کاهش مشروعیت نظام خواهان آن است ) نه تنها هیچ موفقیتی به دست نخواهیم آورد بلکه نیروی خصم را برای رسیدن به هدف نامشروع خود یاری رسانده ایم .

 به امید سربلندی ایران اسلامی و نابودی دشمنان آن . انشا الله.

        

                                                                                        کیوان کاوه حقیقی

                                                                                                      کارشناس ارشد علوم سیاسی

منابع فارسی

·         تهدیدات رسانه ای و راهبردهای مقابله ، دانشکده عالی دفاع ملی ، تهران 1388.

·         نای جوزف ، قدرت در عصر اطلاعات ، دکتر سعید میر ترابی ، پژوهشکده مطالعات راهبردی ، تهران 1387

·         استریت جان ، رسانه های فراگیر سیاست و دموکراسی ، حبیب الله فقیهی نژاد ، موسسه انتشاراتی روزنامه ایران ، 1384

·         جنگ نرم ویژه جنگ رسانه ای 2 ، موسسه مطالعاتی و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر ، تهران 1388

·         شیر زاد حمیرا ، تحول در نطریه های روابط بین الملل ، تهران سمت 1384

·         دائره المعارف ویکی پدیا

·         رادیو آزاد

·         سیمای جمهوری اسلامی ایران ( بخش اخبار و تفسیرهای سیاسی )

·          منابع خارجی

v  B.B.C Persian

v  V.O.A p.n.n ( The television of voice of America )

v  Euro News

v  Press T.V

v  France 24

v  Al Jazeera ( English section )

v  Face book 

v  Twitter

زندگی و افکار سیاسی هانا آرنت

مقدمه:

قرن بیستم یکی از پر ماجراترین ادوار زندگی بشر بر روی زمین است. تغییر و تحولات عظیم اجتماعی، صنعتی-علمی، ظهورنحله های فکری با طیف گسترده ای از چپ رادیکال  تا راست افراطی و هواداری توده های عظیم انسانی از این آرا ء و یا ضدیت با آنها ، تضارب شدید افکار سیاسی و اجتماعی ، وجود چندین پارادایم متضاد در یک زمان، همگی این قرن را متمایز از سایر قرون گذشته ساخته است.اما شاید بتوان شاخص ترین وجه تمایز قرن بیستم از دیگر سده های پیشین را وقوع دو جنگ جهانی اول و دوم دانست. دو جنگی که شاید بیش  از تمام جنگهای بشریت خسارت جانی و مالی و معنوی برای او به بار آورد. در این میان شاید ج. ج. دوم  بسیار مصیبت بار تر از دیگری است . جنگی که دامنه آن از قلب اروپا تا دورترین نقطه خاوری یعنی ژاپن و منتهی علیه باختری یعنی امریکا کشیده شد. جنگی که به یمن پیشرفتهای گسترده علمی صنعتی که حاصل انقلاب صنعتی اروپایی بود و با مخوف ترین سلاحهای کشتار جمعی بدور از هرگونه ارزشها و اخلاقیات که آن نیز ثمره مدرنیزم و فرد گرایی مطلق غربی بود به مقابله با نوع بشر آن هم از نوع ددمنشانه برآمد و اتفاقا تا رسیدن به کمال مطلوب خود یعنی نابودی کامل انسان  قدمی فاصله نداشت.

پس از رهایی جهان از این جنگ خانمان سوز اندیشمندان زیادی در صدد برآمدند تا علل وقوع آن را ریشه یابی نمایند و تقریبا قریب به اتفاق این تلاشها ،پدیده توتالیتاریسم را یکی از اساسی ترین علل وقوع جنگ جهانی دوم شناخته و سعی در آسیب شناسی آن نمودند و نظریه پردازان علوم سیاسی و اجتماعی مجبور به بازبینی جدی از برداشت های خود نسبت به مدرنیته گشتند. در واقع انسان توانای مدرن ، آن فاعل مایشایی که قرار بود جامعه ای آرمانی را بنا نهد به آنچنان جنایاتی دست زده بود که در تاریخ بشریت بی سابقه بود . همین واژگونی انتظارات ،مفاهیم رایج و مدرن از فردیت و فرد گرایی را نیز شامل شد.

در این میان هانا آرنت نامی است پر آوازه که تمام تلاش خود را جهت شناساندن رزیمهای توتالیتر که تا پیش از جنگ جهانی دوم نامی نه چندان شناخته شده بود مصروف نمود و با قدرتی مثال زدنی در تجزیه و تحلیل این پدیده شوم و شناساندن عوامل موثر در شکل گیری رژیم توتالیتر سعی در عریان و عیان کردن همه ابعادتاریک و زشت آن نمود.

هانا آرنت یکی از برجسته ترین و شاخص ترین اندیشمندان در میان متفکران سیاسی قرن بیستم است. شاید در مورد کمتر متفکر سیاسی آن قرن این مطلب به اندازه آرنت مصداق دارد که زندگینامه ی هر متفکری برای درک اندیشه او بسی حیاتی است و زندگی هیچ متفکرسیاسی دیگری به اندازه او مظهر تاریخ سیاسی قرن بیستم نبوده . شاید تا حدودی بتوان این را در باره مارکوزه هم گفت.هر دوی آنها یهودی هایی آلمانی بودند که در دوره جمهوری وایمار به دوره بلوغ خود پا گذاشتند و سقوط آن و جایگزینی نازیسم آلمان را دیدند. هر دو نیز به اروپای غربی و در نهایت به امریکا گریختند و هر دو آلمانی زاده شدند و امریکایی در گذشتند.

تجربه شخصی آرنت از ناز ی و تهدیدهای توام بر زندگی و ا فکار سیاسی وی نقش مهمی را ایفا می کند. او پس از فرار از آلمان در سال 1933 بدلایل سیاسی از طرف پلیس بازداشت شد و هشت روز از وی بازجویی کردند.سپس در فرانسه مدتی در اردوگاه خارجیان بازداشتی به سر برد . بنابراین نوشته های ا و در مورد پناهندگان و افراد را نده از وطن همراه تجربه ای ملموس و متقن بود.

آرنت از لحاظ فکری فردی تنها و منزوی بود و هرگز به گروه روشنفکری که قابل قیاس با مکتب فرا نکفورت باشد تعلق نداشت . همچنین با وجود علاقه وی به مارکس ،ولی با این وجود نظریات سیاسی او هیچگونه مارکسیستی نمی باشد. اگر بخواهیم خیلی ساده و خلاصه بگوییم آرنت یک جمهوری خواه بود.فردی که به واسطه تجربیات تلخ خود و دیگر معاصران هم عصر خود-یعنی همان پناهندگان و راندگان از وطن- با توصیف وضع بشری ،خواهان تجدید نظر جایگاه انسان در محیط زندگی اجتماعی و سیاسی وی بود.

لذا نقل این جمله از وی فتح بابی خواهد بود در مورد شناخت گوشه ای از اندیشه های هانا آرنت :

(( حقوق بشر ... که بنا به فرض می باید مستقل از همه ی حکومتها باشد ،اما معلوم شد که زمانی که انسانها حکومتی از خود ندارند و ناچارند به حقوق انسانی خود روی آورند ، دیگر مرجعی نیست که از آنان حمایت کند و هیچ نهادی راغب به ضمانت این حقوق نیست)) .1

تا پیش از ظهور نازیسم و تهدیدات آن نسبت به یهودی ها ،آرنت فیلسوفی بود که علاقه ای به سیاست نداشت. او زیر نظر دو تن از رهبران و بنیانگذاران اگزیستانسیالیسم فلسفی یعنی مارتین هایدگر و کارل یاسپرس تحصیل کرد و این خود تاثیر مهم وبزرگی در نحوه شکل گیری اندیشه و افکار او داشت.2

آرنت در مورد عناصر اگزیستانسیالیسم هایدگر چنین توضیح می دهد:

وجود یا هستی فرد انسانی همواره و اساسا وجودی در زمان و مکان خاص است ( دازاین)3 .یعنی هستی و وجودی در جهانی محیط بر اوست .علاوه بر آن بنا به منطق به یکسان بودن در جهان بودن انسانها ،جهان همواره جهانی است که من در آن با دیگران شریک هستم. جهان دازاین در واقع به جهان بودن است.4

هایدگر به درستی وضع جهانی و اجتماعی زندگی بشر را تشخیص داد ولی ا و در صدد بی اعتبار کردن این جهان بر آمد.از دید هایدگر ایـن هستی مشترک ،عینی ، کلی و پایدار بود در حالی که  از نظر وی واقعیت وجود و هستی بشری ؛ذهنی، منفرد و متناهی است.در واقع از نگاه هایدگر مرگ نهایت غایت انسان است و این غایت موجب تنهایی مطلق اوست. آرنت با قبول تعریف دازاین نتیجه حاصـــل از آن را نمی پذیرد و آن را رد می کند.زیرا نمی خواهد با نگاه تحقیر آمیز به بعد سیاسی هستی و زندگی بشر و بی اعتنایی به آن بنگرد.5

از نظر آرنت مسایل و امور سیاسی را نه باید و نه می توان نادیده گرفت یا تحقیر کرد . اگر از دید هایرگر به امور نگاه کنیم شاید به نوعی فرد گرایی آن هم از نوع افراطی آن برسیم. فرد گرایی که نتیجه آن ( من محوری ) خواهد بود  solipsism)  ). این فرد گرایی از دید آرنت بیان تنهایی افراد اتمیزه شده در جامعه توده ای است ، همان وضعیتی که وی آن را در شکل گرفتن توتالیتاریسم موثر می داند . به همین خاطر است که آرنت معتقد است نمی توان بعد سیاسی هستی و زندگی را نادیده و کنار گذاشت.6

با تمام این تفاصیل ، آرنت بسیاری از مشکلاتی را که هایدگر مطرح می کند جدی می گیرد و از بسیاری از مفاهیم او استفاده می کند.مفاهیمی چون جهان و همگانیت ، فنا پذیری و مرگ . او حتی کتاب معروف خود وضع بشری را به نوعی برای پاسداشت آموزه های اگزیستانسیالیسم به این نام می نهد. بر همین اساس است که آرنت اعتقاد دارد که چیزی به نام طبیعت ثابت یا ذات بشری وجود ندارد و انسانها عواملی آز اد  هستند . هر چند نه فارغ از قیود و شرایط .7 میرایی و زادایی از جمله این قیود هستند.

از موضوعاتی که آرنت در مورد آن مباحث قابل توجهی دارد ، مفاهیم زندگی نظری و زندگی سیاسی است که این مفاهیم ریشه در فلسفه افلاطونی یونان باستان و سپس مسیحیت دارد . اگوستینوس این دو واژه را به دو اصطلاح زندگی نظر ورزانه و زندگی عمل ورزانه تفسیر و ترجمه کرد . مسیحیان نیز مانند یونانیان اولی را برتر از دیـگری می دانستند . اما آرنت معتقد بود که آن مفهوم دومی دیگر آن معنای نهفته سیاسی خود را از دست داده است . بنا براین وی در صدد بر می آید تا در وضع بشری زندگی عملی و به خصوص زندگی سیاسی را مورد مطالعه و ارزیابی مجدد قرار دهد و ارزش از دست رفته را به آن باز گرداند . او در این بازنگری معتقد است باید در زندگی عمل ورزانه سه مقوله را از هم تشخیص داد :

زحمت ( Labour )؛ کار ( Work ) و کنش ( Action ) . *

نخستین تمایزی که آرنت بین این سه مفهوم قائل می شود این است که زحمت و کار حالت هایی از فعالیت هستند که در آنها انسان بر روی محیط طبیعی عمل می کند . در حالی که کنش در واقع عمل متقابل میان انسان ها است . اما با این حال زحمت و کار یکی نیستند . وی معتقد است این تفاوت را پیشینیان ، حتی مارکس هم نتوانسته بودند بین این دو مفــــهوم تشخیص دهــــــــند و این دو را یکی می دانستند. 8

زحمت فصل مشترک بین انسان و حیوان است . عملکردی بیولوژیک جهت بقای زندگی که تنها مختص انسان نیست . آرنت موجود در این وضعیت را حیوان زحمت کش می نامد . وضعیتی فرو بشری که حیوانیت ما را ایجاب می کند . انسان ها در این وضعیت کمترین آ زادی را دارند. وضعیتی توام با درد و رنج . هدف حیوان زحمتکش فقط حفظ بقا است . از دید آرنت دامنه زحمت با دامنه ی فعالیت اقتصادی مطابقت دارد و همه انواع تولیدی را که هدف از آن مصرف است را در بر می گیرد . بنا بر این در فعالیت اقتصادی انسان آزادی واقعی و اصیل ندارد ، بلکه از احکام ضرورت پیروی می کند .

اما در مورد کار . هر چند مانند زحمت ، کنش و واکنش با محیط طبیعی است ، اما عملی خلاق و کاملا انسانی است . در این قسمت انسان سازنده جای دارد و خبری از حیوان زحمت کش نیست . انسان سازنده ای که چیز ها ار برای بهتر زیستن می سازد و جهانی را خلق می کند ، همان جهان مصنوعی چیزها تا در آن جهان راحتتر زندگی کند . این کار که مصنوعات مختلف و متفاوتی را می آفریند طیف گسترده ای از فعالیت را در بر می گیرد . از جمله تکنولوژی ، هنر ، و ... و همه اینها فرهنگ مادی را می سازند .

مصنوعات ساخت دست انسان سازنده بنا به نوع مصرفشان عمر متفاوتی دارند . بعضی کم دوام و بعضی با دوام هستند . حتی با دوام تر از عمر سازنده آن . هر چه عمر این ساخته ها کمتر باشد بیشتر در خدمت حیوان زحمتکش قرار می گیرد و جنبه مصرفی صرف پیدا می کند . بنا بر این از دید آرنت ناب ترین  شکل کار یا خلق جهان ، آثار هنری هستند . چیزهایی که نه برای مصرف بلکه برای هرچه بیشتر ماندن در این جهان مصنوع آفریده می شوند . این آثار ارزشمندترین قطعات جهان ما هستند و خلق آنها والاترین شکل کار است . آنها شاید جاودانه نباشند ولی نوعی پیش آگاهی از جاودانگی به ما می دهند .

از دید آرنت ا نسان سازنده با سا ختن ابزار به کمک حیوان زحمتکش آمده و زحمت و رنج او را کاسته . این ابزار در خدمت انسان سازنده است و کاملا در اختیار او . اما با پیدایش ماشین ، این رابطه شکل منطقی خود را از دست داده و انسان تبدیل به نوکر ماشین شده است . بنابراین می توان گفت که استفاده کنندگان از ماشین ، زحمتکش هستند و آزاد نیستند . همان گونه که حیوان زحمتکش آزاد نیست . تقسیم کار ناشی از وجود ماشین ( تقسیم کار با تخصصی شدن تفاوت دارد) نیز انسان را هر چه بیشتر از محصول ساخته شده و نهایی دور می کند .

سومین مقوله ؛ کنش است . موضوعی جدا از دو مقوله قبلی .

از نگاه آرنت کنش فرایند آشکار کردن خویش است . او می گو ید " انسان ها با عمل(کنش ) کردن و سخن گفتن نشـــان می دهند که هستند و هویت یگانه ی شخصی خویش را آشکار می سازند و بدین ترتیب در جهان انسانی حضور می یابند ". این کنش، یعنی حضور . یعنی عرضه خود به دیگری و دیگران . همان واقعیتی که بازیگر نمایش با ظاهر شدن در برابر تماشاگران به آن دست می یابد .کنش انعکاس دهنده اساسی ترین جنبه ی انسانی وضع بشری است یعنی تکثر یا به قول خود آرنت " این که دنیا جایگاه انسان نیست بلکه جایگاه انسان ها است ".

اما با این حال آرنت این را می گوید که کنش بنا به طبیعتش در خطر بیهودگی است . کنش بر خلاف کـــار هیچ محصول نهایی ملموسی ندارد . چون کنش( عمل ) همواره کنش و واکنش یک عامل آزاد با دیگران است . ذاتا غیر یقینی است و به ندرت می توان آن را کلا پیش بینی کرد و شاید هم هرگز نتوان . آن کس که عمل می کند هرگز به درستی نمی داند چه می کند . 9

اما سیاست می تواند نجاتبخش عمل( کنش ) و حتی خود وضع بشری شود ، اما به شرطی که به هنجار بنیادین تکثر وفادار بماند . بنابراین از نگاه آرنت بهترین نمونه کنش فعالیت سیاسی است و سیاسیت والاترین جایگاه آزادی انسان است . او می گوید " علت وجودی سیاست ، آزادی است ".10

همانگونه که در ابتدای این گفتار آمد ، آرنت نگاهی جمهوری خواهانه به سیاست دارد . او می گوید که قدرت سیاسی اگر به درستی فهمیده شود از خشونت سرچشمه نمی گیرد ، بلکه از عمل هماهنگ افراد ناشی می شود . سیاست حوزه ی اقناع است نه زور . او نگاهی تکثر گرا به سیاست دارد . 11

همین طرفداری از تکثر باعث شده بود تا آرنت با مفهوم ناسیونالیزم بجنگد و آن را تحریف دولت به صورت ابزار ملت از طریق یکسان پنداری شهروند با اعضای ملت توصیف کند . همین مخالفت با ناسیونالیزم سبب شد تا آرنت از صهیونیسم ارتوکس سرخورده شود و به همین دلیل نیز با مفهوم اراده عمومی روسویی هم هیچ میانه ای نداشت که آن را ریشه ناسیونالیزم اروپایی می دید که در انقلاب فرانسه ظهور می یافت .

از دید آرنت هر نوع مطلق گرایی سیاسی ، هر نوع خودکامگی ، هر نوع سلطنت و سروری ، تحریف سیاست  است . زیرا سیاسیت اساسا رابطه ای است میان افراد برابر ، میان شهروندان . ا و اعتقاد دارد نگاه استبدادی یا سلطنتی به سیاست ،قلمرو سیاست را قلمرویی می بیند که در آن حاکم فرمان می دهد و اتباع فرمان می برند و این نگاه منعکس کننده نگرش انسان سازنده است که خودش را ســـرور طبیعت می بیند . آرنت می گوید مستبدان علاوه بر اینکه بیرحمانه و سرکوبگرانه عمل می کنند بلکه آزادی انسانی را که فقط می تواند حاصل عمل باشد را نابود می کنند و زندگی معنا دار را از میان می برند.وی سیاست و اخلاق را با هم در می آمیزد و قلمرو سیاسی را قلمرویی اخلاقی می داند که شامل گفتار ، عمل و آزادی انسانها می باشد . او حقوقی برابر برای انسانها در کردار و گفتارشان قائل است . از نظر آرنت حقوق بشر باید با هویت سیاسی انسانها همراه باشد و در قلمرو سیاسی می توان جهان انسانی مشترک بنا کرد .

او در آثارش توجه زیادی به مفاهیم خشونت ، شر ، توتالیتاریسم ، زندگی عمل ورزانه و نظر ورزانه داشته و در موارد متعددی به ریشه یابی و تحلیل این مفاهیم پرداخته و در جستجوی راه های برون رفت از وقایع هولناک بوده .با نقل قول دیگری از وی به بررسی گوشه هایی از نظرات او در مورد توتالیتاریسم خواهیم پرداخت . "جنبشهای توتالیتر ،سازمانهای توده ای متشکل از افراد ذره ذره شده و جدا از هم اند . ویژگی آشکار این جنبشها این است که از فرد فرد اعضایشان وفاداری تام و نامحدود ، بی چون و چرا و دگرگونی ناپذیر می خواهند . وفاداری تهی از هر گونه عینیت ".12

در ارتباط با توتالیتاریسم ، وی میان استبداد و توتالیتاریسم تفاوت قائل می شود و نتیجه و حاصل یک حکومت توتالیتر را نابودی زندگی انسانی می داند . وی دلیل اصلی شکل گیری حکومت های توتالیتر را  ظهور توده ها به واسطه فرو پاشی و اضمحلال ساختارهای طبقاتی که بر مبنای منافع و  مشترکات جمعی شکل گرفته بودند می داند و توده را جمعیتی تک افتاده ، منزوی و تنها تعریف می کند که نه به دلیل نیازها و اهداف مشترک ، بلکه بواسطه خلاء هویتی در خدمت هدف اقلیتی خاص در قالب سازمانی سیاسی قرار می گیرند .

بنا به نظر ا و : در هر کجا که توده هایی وجود داشته باشند که به دلایلی به سازمان سیاسی گرایش پیدا کرده باشند ، شکل گیری جنبش های توتالیتر امکان پذ یر است . 13 این توده ها را نمی توان در احزاب سیاسی و حکومت های محلی یا در سازمانهای حرفه ای و اتحادیه های کارگری متشکل کرد .

یکی از ویژگیهای سر بر کشیدن نازی در آلمان و جنبشهای کمونیستی در اروپا پس از 1930 ، این بود که آن ها اعضایشان را از میان همین مردم آشکارا بی تفاوت پیدا می کردند ، مردمی که احزاب دیگر به دلیل بی حسی یا خرفتی مفرطشان آن ها را نادیده می گرفتند . 14 در واقع می توان این گونه بیان کرد توتالیتاریسم نظامی سیاسی است که هدفش (( عامه سازی )) مردم است تا مرزهای جامعه سیاسی را با گسترش اولی و تحدید دومی بطور مداوم تغییر دهد . 15

اما مهمترین مشخصه های یک نظام توتالیتر کدام است :

می توان بارزترین ویژگیهای سه نظام سیاسی مهم قرن بیستم که عموما توتالیتر خطاب می شوند ( آلمان هیتلر ، اتحاد شوروی زمان استالین و چین کمونیست ) را چنین شرح داد :

1-   پایبندی به هدف اساسی واحدی که با قاطعیت تدوین شده مثل : صنعتی شدن ، برتری نژادی  یا اتحاد پرولتاریا و همزمان عدم پایبندی به شیوه های حکومتی ثابت .

2-   پیش بینی ناپذیری و عدم قطعیت ناشی از شرایط بی ثباتی که در آن قهرمان دیروز خائن امروز و رفتار وفادارانه امروز عملکرد براندازانه فردا تلقی می شود .

3-   کاربرد وسیع خشونت سازمان یافته توسط نیروهای نظامی و شبه نظامی و پلیس و پلیس مخفی .

4-   به راه آوردن یا سرکوب سازمانها و انجمنها یی که با هدف اصلی رژیم هماهنگ نیستند .

5-   جلب مشارکت گسترده مردم در تشکیلات دولتی برای دستیابی به آن هدف واحد.

6-   جهانشمول ساختن هدف نظام از طریق ادعای بازسازی نوع بشر طبق تعریفی که از آن به دست می دهند.16

آرنت توده وار شدن جامعه و گسترش جایگاه ایدئولوژی در جامعه مزبور ( جامعه توده وار ) را دو تحول مهم در هستی بشر معـــاصر می دید و آن را ریشه تمامیت خواهی می دانست . او می گوید هنگامی که انسان غربی اعتقاد به دین و همرا ه آن عقیده به بستگی قانون با دین و عدالت آنجهانی را از دست داد در معرض تاثیر پذیری از قدرت اجبار انگیز ایدئولوژی قرار گرفت . آنگاه نه ارزشهای غایی بلــــــکه زحمت

 ( Labour ) به ارزشی تعیین کننده در عرصه عمومی تبدیل شد و راه را برای گسترش ایدئولوژی های تمامت خواه باز کرد . 17

اما نکته مهم اینکه آرنت اعتقاد داشت که پیروزی جنبشهای توتالیتر در میان توده ها به معنای دو توهم بود : یکی توهم وجود کشورهای دارای حکومت دموکراتیک و دیگری توهم وجود دولت های ملی در اروپا . 18

در واقع این توده های از نظر سیاسی خنثی و بی تفاوت به آسانی می توانند در کشوری که به گونه ای دموکراتیک اداره می شود ، اکثریت را تشکیل دهند و تنها یک اقلیت قوانین کارکردی آن دموکراسی را به رسمیت بشناسند . توده ی سرخورده و خشمگینی که در همه دولتهایی که پس از جنگ جهانی اول یکی پس از دیگری در این کشورها پدید آمده بودند وجود داشتند و از جنگ جهانی دوم به این سو همین توده از جنبشهای افراطی در فرانسه و ایتالیا پشتیبانی کردند . همان توده هایی که همواره در تاریخ رسمی نادیده انگاشته شده بودند . همان هایی که زمانی مارکس سعی کرده بود تا وسیله ای بیابد تا سرگذشت آنها ار در خاطر نسلهای آینده زنده نگاه دارد .

عملکرد استالین در دهه 30 در شوروی نیز بر همین طرح و نقشه پایه ریزی شده بود که با خرد کردن و به انزوا کشاندن افراد و از بین بردن اتحادیه ها و حتی شوراهای کشاورزی و کارگری هر نوع ارتباط و انسجام منطقی افراد با یکدیگر و وابستگی آنها به سازمانی خاص را نابود کرده و با تصفیه طبقات کارگر و نابودی کشاورزان خصوصا کولاکها هرگـونه انسجام و یکپارچگی را مانع شود .تبدیل جامعه شوروی به توده ای از ذ رات  ، با استفاده زیرکانه از تصفیه های مکرر که مقدم بر هرگونه انهدام بالفعل گروهی بود ، تحقق پذیرفته بود. برای نابود کردن هرگونه پیوندهای اجتماعی و خانوداگی ، تصفیه ها به شیوه ای اعمال می شدند که متهم و بستگان او ، از آشنایان صرف تا نزدیکترین دوستان و خویشاونداندانش را سرنوشت یکسانی تهدید کند . پیامد ترفند ساده و ماهرانه "  گناه همدستی "این بود که همین که فردی متهم می شد ،دوستان پیشین او بی درنگ به صورت سرسخت ترین دشمنانش در می آمدند . بستگان و دوستان متهم برای نجات جان خودشان داوطلبانه علیه او گواهی می دادند و او را زیر رگبار نکوهش هایشان می گرفتند و بدین گونه مدارک واهی علیه متهم را تا ئید  می کردند . این تنها راه اثبات قابل اعتماد بودن خودشان بود . 19

با این ترفند حاکمان توتالیتر توانستند جامعه ای متشکل از افراد جدا از هم و ذره ذره شده بیافرینند . کاری خارق العاده که تا به حال هیچکدام از مصائب روزگار به تنهایی نمی توانستند آن را به وجود آورند . اگر هدف فاشیسم تنها بدست گرفتن قدرت و استقرار فرمانروایی بی چون و چرای نخبگان فاشیست در ایتالیا بود ولی توتالیتاریسم به فرمانروایی با وسایل خارجی یعنی فرمانروایی از طریق دولت و یک ماشین خشونت هرگز قناعت نمی کند ، بلکه به برکت ایدئولوژی عجیب خود و نقشی که به ایدئولوژی در این دستگاه زور واگذار کرده است . وسایل ارعاب و چیرگی بر انسان ها را از درون کشف نموده است . بنابراین توتالیتاریسم فاصله میان فرمانروایان و فرمانبرداران را از میان بر می دارد و وضعی را ایجاد می کند که در آن قدرت و خواست قدرت به همان گونه که ما می شناسیم نقشی ندارد یا دست کم نقش ثانوی دارد . 20

در این میان رهبران توتالیتاریسم نقش کارگزارانه دارند و هر زمان می توان فرد دیگری را جای او گذاشت . همان قدر که توده ها به او وابسته اند ، او نیز به اراده توده هایی که خود نمونه متجسم آن هاست متکی است . توده ها بدون او بصورت جماعتی بی شکل در آمده همچنان که رهبر نیز بدون توده موجودی بدون هستی است .

از دیدگاه ایدئولوژیک نیز توتالیتر دارای یک منطق سخت است . دنیایی که ایدئولوژی توتالـــــــیتر را می سازد به گونه ای روشن متوهم و یکپارچه است . توتالیتاریسم ایدئولوژی خود و ترویج آن را چنان جدی می گیرد که مالا ٌبه نظامی مشابه "پارانویا " ، که در آن به مجرد پذیرش نخستین اقدام همه چیز در حالت صریح و حتی جبری در هم می آمیزد ، تبدیل می شوند . هیچ چیز جز منطق یکپارچه کردن اعضای نظام ، یکپارچه شدنی که تا حد بی محتوا شدن پیش می رود ، اهمیت ندارد . (21)

از دید لفور( 22)، اعترافات کمونیست های قربانی دوران استالینی که در آن افراد مورد نظر با پذیرش اتهامات بی اساس و واهی حذف می شدند اصولا و تنها بر اساس اظهاراتشان در باره فشارها و شکنجه هایی که دیده اند یا شاهد آن بوده اند قابل فهم نیست : کمونیستهای شکنجه شده نمی توانند خود را از تسلط ایدئولوژی توتالیتر رهایی بخشند ،اینان قصد به محاکمه کشیدن نمایندگان حزبی را در سر می پرورانند که کلید توصیف جامعه و تاریخ را در دست دارد .

قبلا که این افراد در دستگاه بوروکراتیک نظام کار می کردند واقعیت حاکمیت چهره واقعی خودش را به آنان نشان نمی داد ولی اکنون که در بند روزگار می گذرانند چهره واقعی خود را ظاهر ساخته و آنان را در دسته مطرودان قرار می دهد . از این رو اینان دیگر حقیقت را نمی شناسند . کاملا بر عکس ، از دید خودشان بازداشتشان دلیلی نداشته و نتیجه یک اشتباه یا فهم و درک نادرست از این بوده که استالین را رهبر مسلم فرض نکرده اند .

لفور علت این امر را جز تسلط داشتن این ایدئولوژی سخت بر سوژه هایش و این دانش برتری که در حزب و رئیس آن تجلی پیدا می کند  ، چیز دیگری نمی تواند باشد . به گفته آرنت : توتالیتاریسم در راس قدرتهمه استعدادهای ناب را بدون هیچ اعتنایی به هواداری آن ها از جنبش از سر کار بر می دارد و به جای آنها عقل باختگان و بی خردانی را می نشاند که همان بی عقلی و عدم آفرینندگی شان بهترین تضمین برای وفاداری آنهاست . 23

به تعبیری توده های پیرو نه تنها به راحتی به مرگ و نابودی دیگران گردن می نهند بلکه حتی اگر لازم باشد با همان خوشنودی خویش را هم فدا خواهند کرد . شاید به طعنه بتوان گفت که توتالیتاریسم مانند نظامهای دموکراتیک بر مبنای رضایت قرار دارد با این تفاوت که در نظامهای دموکراتیک این وضعیت از عقل ناشی می شود و در نظامهای توتالیتر از عقل باختگی . 24

 به تعبیری می توان بطور خلاصه این را گفت که آرنت در صدد اثبات آزادی انسان در برابر همه کوششهایی است که می خواهند او را به یک ماشین بی اراده تقلیل دهند که صرفا تابع مقتضیات و شرایط است .

موخره

با نظری اجمالی به دو اثر بزرگ و ارزنده هانا آرنت وضیت  بشری و ریشه های توتالیتاریانیسم می توان دریافت که آرنت فیلسوفی است سیاسی که با در نظر گرفتن هنجارها و ارزشها و زدودن پیرایه ها از کنش سیاسی و شناساندن شرو پلیدی ناشی از عصر مدرنیته سعی در هرچه بهتر کردن زندگی عمل ورزانه و سیاسی بشریت دارد . او در این راه با واکاوی مخاطرات سترگی که در قرن بیستم و در طی دو جنگ جهانی  ا ول و دوم که خود از شاهدان و قربانیان به جای مانده آن بود تلاش کرد تا با آسیب شناسی علتها و معلولهای این فاجعه تاسف آور و شوم راهی برای علاج ذهنهای تک مانده و بی خویشتن که خود علت ا لعلل بوجود آمدن توتالیتاریسم بود بیابد .

در این راه ا و تمام تجربیات حضور خود در این برهه زمانی را دستمایه تدوین چندین جلد کتاب و مقاله کرد و در هر کدام از آنها از زاویه ای وضع بشری را مورد مطالعه قرار داد و دو دیو سیاه توتالیتاریسم و سرمایه داری مصرف گرا را به باد انتقاد گرفت .

هانا آرنت روز 4 دسامبر سال 1975 در گذشت .

  کیوان کاوه

 

 

 

پی نویسها:

*- در کتابهای مختلف که در باره آرنت نوشته شده  کلمه لاتین (action)  را به عمل ترجمه کرده اند ، ولی دکتر کمال پولادی برای این وازه معادل  ( کنش  ) را انتخاب کرده که اینجانب با توجه به  د قت  و برازنده تر بودن این معادل ، ازآن استفاده کرد م .

-فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، مایکل ایچ.لسناف- مترجم خشایار دیهیمی،چاپ دوم 1387.

 2-همان و هانا آرنت و نقد فلسفه سیاسی،تالیف و ترجمه منصور انصاری ،تهران نشر مرکز 1379،ص 15.

3-dasein

4 فیلسوفان سیاسی قرن بیستم ،مایکل ایچ.لسناف،مترجم خشایار دیهیمی،چاپ دوم 1387ص95.

5-همان و ص97

6- همان ص 96و 97

7-همان ص 98

8- همان صص 98،99،100

9-همان 103و104

10-همان 106

11-هانا آرنت و نقد فلسفه سیاسی ، منصور انصاری ،نشر مرکز 1379، صص28و29و30

12- هانا آرنت ، توتالیتاریسم ، ترجمه محسن ثلا ثی ، نشر ثا لث ، 1388 تهران ، صص 70و71

13-همان ص48

14-همان ص 49و 50

15- توتالیتاریسم ، هربرت اسپیرو و دیگران ترجمه هادی نوری ، تهران  پردیس دانش 1384 ص 36

16-همان ص6

17- دکتر کمال پولادی تاریخ اندیشه سیاسی در غرب تهران نشر مرکز چاپ چهارم 1388 ص 168

18-ماقبل پیشین ص 49

19- هانا آرنت ، توتالیتاریسم ... ص 69

20-همان ص 73

21 دموکراسی پسا توتالیتر ، ژان پیر لوگوف ، ترجمه دکتر کاظم ایزدی ، نشر چشمه 1385 ص 63

22 Lefort – Un home en trop – p.167

23 هانا آرنت ، ریشه های توتالیتاریانیسم ... ص 99

24 هانا آرنت و نقد فلسفه سیاسی ، منصور انصاری نشر مرکز ، تهران 1379 ، ص 127

مکتب انتقادی، فرانوگرایی، فمینیسم

مقدمه

درست در زمانی که «باری بوزان» توجه جدی خود را به مفهوم نظم‌دهنده اصلى روابط بین‌الملل یعنى امنیت در درون مکتب واقع‌گرایى ـ نوواقعگرایی، معطوف کرد، رشته روابط بین‌الملل در دهه 1980 در معرض انتقادات شدیدی قرار گرفت. شاید این رشته توسعه نیافته (Bakward Discipline) تا حد زیادی از توجیه شرایط ناتوان بود و در نهایت تحت تاثیر رویدادهایى قرار گرفت که سایر حوزه‌های علوم اجتماعى را در دهه‌های قبل متاثر ساخته بود.[1] در نتیجه به سوالاتی نظیر هدف رشته روابط بین‌الملل (که اولین بار قبل و بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد) و نیز روش شناسى (که موضوع دومین مناظره بزرگ در دهه 1960 بود) و تا حد کمتری، مسایل هستى شناختی که در دهه 1970 به شکل بحث در مورد بازیگران فراملى و مسایلى از این قبیل مطرح شد، سوالات معرفت شناسانه (که سوال در مورد نحوه ادعای ما درباره معرفت و نحوه دستیابى به آن است) و نیز سوالات اخلاقى (که در مورد آنچه باید هدف و مبنای اخلاقى تلاش نخبگان رشته روابط بین‌الملل قرار گیرد، تحقیق مى‌کند)، اضافه شد. در این جریان، قافله روابط بین‌الملل به سادگى به سایر حوزه‌های علوم اجتماعى رسید. همانگونه که جورج (George) در این باره بیان مى‌کند، برخى سوالات بسیار مهم، دیگر نمى‌توانند از سوی دانشمندان درگیر با مسایل حساس روزمره نادیده گرفته شوند. بنابراین وظیفه این دانشمندان نسبت به دیگران بسیار سنگین‌تر است.[2]

از این رو، برای برخى در حوزه روابط بین‌الملل (که مجموعا تحت عنوان فرا ساختارگرایی یا فرانوگرایى قرار مى گیرند) مشخص نیست که آیا مطالعه بوزان در مورد امنیت مى‌تواند چیزی بیش از مجموعه‌ای از هشدارها در مورد ویژگى دولت محوری امنیت (State-Centered) باشد و یا شرایط پیچیده‌ای است که در نهایت به حفظ انسجام پروژه واقعگرایی، به نحو کم و بیش مناسبى کمک مى‌کند؟[3] برای چنین افرادی که در پی تقویت مفاهیم سنتى روابط بین‌الملل نیستند، ضرورت دارد تا این مفامیم را در معرض انتقاد قرار دهند.[4] سایرین تا حدودی در انتقادات خود حداقل در پی‌نوشت‌ها منصف بوده‌اند؛ اما برای نظریه‌پردازان اجتماعى انتقادی، مساله واقعگرایی که بررسى بوزان در آن مورد به مثابه ایجاد مشکلاتى برای آن است، دقیقا نقطه قوت آن محسوب می‌شود و شاید تنها نقطه قوت نسبت به ارزش‌های ذاتى مفاهیم آن باشد. جرج معتقد است درحالیکه قصد کم ارزش جلوه دادن کار بوزان را به علت وجود بسیاری از مسائل تحسین برانگیز در نگرش متفکرانه او ندارد، با این حال اذعان می‌کند که تحقیق بوزان، نمونه‌ای از انتقاد مدرنیستى سرکوب شده است.[5] به عبارت ساده‌تر، نظریه‌پردازان انتقادی و فرامدرن که مباحث آنها مبنای این مقاله را تشکیل مى‌دهند، معتقدند که برخى مسائل برای مدت بسیار طولانى بدون تغییر حفظ شده‌اند. بنابراین ضرورت دارد که این مسائل با همه پیچیدگى‌های خود شکافته و شالوده شکنى شوند؛ نه اینکه مورد بی توجهى قرار گیرند.

مسلما چنین بررسى‌هایى، بدون واکنش منفی و ارتجاعی نخواهد بود. مثلا، استفن والت معتقد است که مطالعات امنیتى باید در مورد انحرافات غیرسازنده‌ای که سایر حوزه‌های روابط بین‌الملل خصوصا رهیافت فرامدرن را گمراه نموده است، محتاط باشند.[6] با این وجود همانگونه که انتقاد جیم جرج از واقعگرایى به علت ساده انگارانه‌اش، احتمالا واقعگرایان را نگران نمى‌کند؛ به همین ترتیب نیز عصبانیت در اظهارنظر والت مبنی بر اینکه فرانوگرایى، گفتمانى افسارگسیخته است که از جهان واقع دورافتاده، احتمالا اثری نخواهد داشت.[7] به همان ترتیب که واقعگرایان، ساده‌انگاری خود را به جای اینکه نقطه ضعف بیندارند از نقاط قوت خود می‌دانند؛ فرانوگرایان نیز به دنبال تاکید بر محال بودن وجود تک علیتی (Unicausality) جهان واقعى واحد و بالقوه‌ای هستند که ما با نگاه به آن، به دنبال شواهدی برای آزمون فرضیه‌های خود به نحو عینى هستیم. این مفاهیم در ادامه توضیح و بسط داده می‌شوند، ولی نکته‌ای که ارزش تذکر دارد آن است که با تاکید بر تنوع به جای یکپارچگى و با پرهیز از کلى گویی‌های قانون‌گونه (Law-Like) مى‌توان مشاهده کرد چگونه چنین دیدگاهى، اولا جهان سوم را وارد بحث مى‌کند و ثانیا آن را نه به عنوان یک مقوله بلکه به عنوان پدیده‌ای متغیر با معانی متعدد مى‌شناساند.

تئوری انتقادی و فرانوگرایى به علت ایفای نقش در ایجاد سوالات معرفت شناختى که در بالا به آن اشاره شد و در اداهه باز هم به شرح آن خواهیم پرداخت، اغلب در یک فصل یا فصول متوالی به دنبال هم می‌آیند. هر دو رهیافت نقش یکسانى در بازنویسى، بیان و مفهوم سازی مجدد رشته روابط بین‌الملل در سال‌های اخیر داشته اند؛ در حالی که سنت و رشته روابط بین‌الملل در شرایط مدرنیستى شکل گرفته و در ابتدا با تکیه بر اصول تجربه‌گرایى ـ واقعگرایى از معرفت تبیین شده بود.[8]

به‌رغم نقش مشترک این دو تئوری به عنوان جزیى از نظام فراساختارگرا که در اواخر دهه 1980 ظهور یافت، نباید فراموش کرد که نظریه انتقادی و فرانوگرایى بسیار متفاوت از هم و با مقدمات تئوریک متفاوت، از حوزه‌های مختلف تئوری اجتماعى انتقادی هستند. در حالیکه نظریه انتقادی بیانگر برداشتى مجدد و افراطى از پروژه روشنگری است، فرانوگرایی در حکم نقد و رد آن است و آنچه هر دو در آن مشترکند، معرفت شناسی فراساختارگرا و ظهور اخیر آنها در روابط بین‌الملل و در نتیجه رفتار یکسان و مستمرشان است. علاوه بر این، میزان انتقاد هر یک، از جریان دیگر به طور قابل ملاحظه‌ای کمتر از هجوم آنها به واقع‌گرایى است.[9] ارتباط نظریه انتقادی و فرانوگرایى یا نظریه فمینیستى نیز قابل ملاحظه است [10] و هر سه در سالهای اخیر تاثیر زیادی بر روابط بین‌الملل داشته‌اند. فمینیسم درحالیکه به عنوان زیرمجموعه مقطعى (Topical subfield) روابط بین‌الملل به شمار رفته و تا حدودی وارد این رشته شده است؛ ولى هنوز دیدگاههای آن در روابط بین‌الملل انسجام قطعى ندارند [11] و در کنار نگرش فرانوگرایى، فقط می‌تواند به عنوان منتقد این رشته تعریف شود. به علاوه در بسیاری از برنامه‌های درسى رشته روابط، دیدگاه‌های فمینیستى به طور منسجم تدریس نمى‌شوند (توسط دپارتمان‌های تحت مدیریت مردان تدریس مى‌شوند) و تمایل آنها، پرداختن صوری به این مسئله است.

هدف اولیه این مقاله بیان شیوه‌هایی است که این رهیافت‌ها از طریق آنها و به طور بسیار مؤثری هنگام تفکر در مورد مسائل امنیتى و جهان سوم به کار می‌روند. در این مقاله نظریه انتقادی در ابتدا مورد بررسى قرار خواهد گرفت و به همین دلیل گاهى به شاخه‌های گسترده‌تر و تقریبا مبهمی که با عنوان مطالعات انتقادی امنیت (Critrcal Security Studies) شناخته می‌شوند، اشاره خواهیم کرد. به نظر می‌رسد گاهى مطالعات انتقادی در حوزه امنیت، موضوعى گسترده‌تر از رهیافت تئوریک انتقادی به امنیت بوده و فراتر از چارچوبی است که در نهایت شامل تجدیدنظر در مفاهیم واقعگرایى نظیر مفاهیم مورد استفاده بوزان و کسانى که از او الهام گرفته‌اند، می‌باشد. همانطور که در بالا آمد، نمونه‌های بارزی وجود دارند که بر اساس آن مى‌توان ادعا کرد رهیافت تسهیل‌کننده بوزان، در واقع روابطی را وارد مناظره‌ای کرد که از حالت انتقادی فاصله بسیاری داشته و مفروضات مشخص معرفت شناسانه را بدون چالش و دست نخورده باقی گذارده است. توجه ما بیشتر معطوف به بحث در مورد رهیافت‌های تئوریک انتقادی و نحوه کمک احتمالى آنها به تفکرمان در حوزه امنیت است.

این مبحث به فرانوگرایی می‌پردازد، چیزی که در فضای روابطی سنتى (جریان اصلی/ جریان مردانه) (Mainstream/Male Stream) اغلب به عنوان نوعی انتقاد مطرح شده است. فرانوگرایی به دنبال تعیین دستور کار و یا قوانین علم‌گونه (Science-Like) نیست؛ بلکه متوجه مبانی و اقدامات کسانی است که چنین کاری را انجام داده‌اند. به عنوان مثال فرانوگرایان مشغول شالوده‌شکنی متون اصلى روابطی با تحلیل تبارشناسانه از برخى اصطلاحات کلیدی آن هستند. همانطور که «کمبل» اشاره مى‌کند، هدف آن نیست که قرائت اصلى را نادیده بگیریم؛ بلکه هدف بیان این مطلب است که تحلیل‌ها و دیدگاه‌های ارائه شده نیز، صرفا نوعى قرائت هستند.[12] بدین معنا هدف، اثبات این نکته است که آنها برداشت خاص و مربوط به شرایط زمانى و مکانی مشخص هستند. به عبارت دیگر تنها قرائتی از واقعیتند و نه خود واقعیت. برای ما این مسئله مهم است که چه چیزی کاملا دارای امنیت است. به بیان دیگر مسئله اساسى این است که چه کسى و چگونه مسائل امنیتى را تعریف می‌کند؟

این مقاله در نهایت به فمینیسم (که غالبا مربوط به ادبیات فراتجربه‌گرایی است) خواهد پرداخت و نگاهی به مفهوم ناامنى جنسیتی خواهد داشت. از آنجا که اکثر ادبیات فمینیستى در روابط بین‌الملل ریشه انتقادی یا فرانوگرایى دارد، در اینجا ویژگی‌های خاص آن را تبیین خواهیم کرد. در کشورهای جهان سوم که زنانه‌ کردن فقر جریانی رو به رشد است، دیدگاه‌های فمینیستى در مورد امنیت فضای مناسبى را برای مطالعه ایجاد می‌کند.[13]

در حالی که هر دو نظریه انتقادی و فرانوگرا (و همچنین اکثر دانشمندان فمینیست) پایه‌های بنیادین اعتقاد به وجود واقعیتی مستقل در عالم خارج را که در معرض قوانین ازلی و ابدی قرار دارد، زیر سوال مى‌برند، این رهیافت‌ها در صورتی که امنیت در شرایط جهان سوم بامعنى باشد، مهم هستند. به قول متفکری فرامدرن، ویژگى جهان سوم تا حدود زیادی عبارت است از: «منازعه بین نخبگانی که به هر طریق به دنبال کنترل نتایج بین‌المللی شدن تولید بر جوامع خود هستند و نیز توده‌هایی که ازحق رای محرومند و به هر طریق به دنبال غلبه بر بدبختی‌های روزمره زندگی‌اند».[14]

نظریه‌های انتقادی و فرانوگرایى راه‌های مفیدی را برای تفکر در مورد مباحث اصلى روابط بین‌الملل فراهم می‌کنند. هر دو سرسختانه علیه عقاید جهانشمول و کلی نگر امنیت مورد نظر واقعگرایان و فراروایت‌ها (Meta-Narratives) به عنوان مبنای درک تئوریک و اخلاقی در حوزه روابط بین‌الملل قرار می‌گیرند. این امر به تضعیف تجویزهای توسعه‌گرایانه و ساده‌انگارانه برای جهان سوم کمک مى‌کند. این امور بر مبنای توصیه متخصصان خارجی به عنوان ابزارهای تامین نیازهای اساسى، قلمداد می‌شوند که به نظر مى‌رسد امنیت را صرفا تا سطح بقا تقلیل داده‌اند. عصر ما دوره‌ای است که افق آن توسط ملاحظات و خطرات جهانى که در نوع و اندازه خود بى‌نظیرند توصیف می‌شود؛ خطراتی که به مثابه کارکردهایى از شیوه‌های زندگى ما در این شرایط است.[15] نظریه‌هایى که در ادامه معرفى مى‌شوند، بیشتر از جنبه‌های قابل اندازه‌گیری واقعیت خارجى مى‌توانند به روند تفکر ما در مورد امنیت به ویژه از لحاظ فرصت زندگى (Life Chance)، کمک نمایند.

الف. نظریه انتقادى

نظریه انتقادی به‌رغم ریشه‌های متعدد آن رابطه بسیار نزدیکى با مجموعه افکاری دارد که تحت عنوان مکتب فرانکفورت شناخته شده و شامل مجموعه متنوعی از اندیشه‌های افرادی نظیر آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه، مابرماس و سایرین است. در نگاه وسیع‌تر تاریخى همانگونه که دوتاک اشاره می‌کند، علاقه هنجاری نظریه انتقادی در تعیین امکان ذاتى تغییر شکل اجتماعى، ویژگی محدودکننده خط فکری است که حداقل از کانت و مارکس تا نظریه‌پردازان انتقادی معاصر نظیر مابرماس تداوم داشته است.[16] برای در نظر گرفتن روشى از تفسیر امنیت که با جهان سوم تناسب داشته باشد، کلمات منافع هنجاری و تغییر شکل اجتماعى را به کار می‌بریم. در حالی که واقع‌گرایى جدید به مشروعیت بخشى نظمى که بازیگر قدرتمند آن را مطلوب مى‌داند کمک می‌کند، نظریه انتقادی به دنبال امکانى ذاتى است که درصورت تغییر شکل بتواند منافع بازیگران حاشیه‌ای و نادیده گرفته شده را تامین کند.[17] هدف پروزه «انتقادی» نظریه انتقادی، آن نیست که سوال کند چرا جهان به این سو گام برداشته است؟ بلکه بر آن است تا به این پرسش پاسخ دهد که چگونه جهان مى‌تواند چپزی غیر از آن چه هست باشد؟

با این وجود، تاکید بر این نکته مهم به نظر مى‌رسد که مکتب فرانکفورت به ندرت به خود زحمت مخاطب قرار دادن حوزه روابط بین‌الملل را داده است. این نظریه که در دهه‌های 1960 و 1970 مورد توجه قرار گرفت، در واقع هجوم روشنفکرانه‌ای به شیوه‌های سنتى جامعه شناسى بوده است. در مطالعات امروزین روابط بین‌الملل، اندیشمندان متعددی نظیر اندرولینکلیتر، رابرت کاکس، هارک هافمن و سایرین هستند که به نظریه انتقادی که مربوط و صورت بندی جهانى روابط قدرت را به عنوان هدف خود برگزیده‌اند و در مورد چگونگى ایجاد این صورت بندی‌ها، هزینه‌های ایجاد آن و سایر احتمالاتى که در تاریخ بدون تغییر باقى مى‌مانند، سوال می‌کنند.[18] چنین تاکیدی آشکارا رابطه نزدیکی بین قدرت و امنیت را در درک معمول روابط بین‌الملل و همچنین تناسبى که در چارچوب مطالعات رایج از ابتدا باید مشخص باشد زیر سوال می‌برد. برای نظریه‌پردازان انتقادی، اهمیت تاثیر بین‌الملل شدن تولید بر ساختار کشورها به اندازه اهمیت منازعه بین کشورها، برای واقعگرایی است.[19]

نظریه انتقادی که در مورد مسائل مربوط به امنیت به طور خاص متوجه جهت‌گیری وضع موجود واقعگرایى و نیز، ین واقعیت بوده که «تاکید، بر ابزارهای رسیدن به هدف است تا ارزشمندی خود هدف».[20] واقعگرایى به علت تک بعدی بودن (از لحاظ دولت محوری و نظامى‌گری) مورد انتقاد قرار گرفته است؛ هرچند که در سطحى عمیق‌تر نیز به علت دفاع از سرکوب سیاسى نیروهایى که نشان دادند الگوهای جدید توسعه تاریخى هم امکان‌پذیر است، مورد نقد واقع شده است.[21] واقع‌گرایى احتمال تغییر را در نظر نمى‌گیرد. بنابراین هیچ مبنایی فلسفى برای مفهوم سازی مجدد امنیت نیز فراهم نمى‌آورد. در واقع، دستور کار تئوریک واقعگرایى از شفافیت مفهومى امنیت حمایت مى‌کند و این شفافیت، دستور کار روابط بین‌الملل را بنیان می‌نهد. اگر ما دولت را به لحاظ هستی شناسى به عنوان موجودیت برتر و تنها مرجع شایسته حفظ امنیت در روابط بین‌الملل بدانیم، در واقع به قول کرامشی از نیروی مسلطى که ما را از تحلیل ناامنى تجربه شده توسط افراد، گروه‌ها و جوامع در سطح فروملى باز می‌دارد، حمایت کرده‌ایم. بنابراین، تئوری انتقادی به بقا و وجود نیروهای ضداستیلا و همچنین تعدیل امنیت مسلط و گفتمان‌های توسعه معتقد است و بدین ترتیب به فهم‌های متفاوت از امنیت و اینکه چه چیزی باید امن شود، کمک مى‌کند. چنین وضعى در تسکین نومیدی ضمنی واقعگرایی، امری حیاتى است زیرا رفتار عقلانی در فضایی آشفته، هم بى‌اعتمادی و نا امنى فراوان ایجاد مى‌کند و هم تهدیدی برای همه دولتهاست.[22]

از این رو برای نظریه‌پردازان انتقادی، امنیت همواره در حالت نبود تهدید تعریف مى‌شود. این امر وابسته به مفهوم رهایی و خودمختاری جهانی است که به آزادی عمل و در نتیجه امنیت واقعى و مناسب منجر مى‌شود. بنابراین، مطالعات امنیتى انتقادی واکنشى در برابر حل مشکلات مطالعات سنتى امنیت است و ترجیح می‌دهد گفتمان برتری جویانه و اقدامات متداول برهم زننده امنیت جهانى را، به چالش بکشد. نظریه معطوف به حل مشکلات، (Problem Solving Theory) نظم غالب روابط سیاسى ـ اجتماعی و نهادهای آن را پذیرفته و به دنبال واداشتن این روابط و نهادها به انجام فعالیتى آرام از طریق مواجهه موثر با منافع خاص و مشکل ساز است.[23] نظریه انتقادی هنگام سوال در مورد چگونگى ایجاد نظم غالب و نهادهای مربوط به آن، بر چارچوبى که تئوری معطوف به حل مشکلات به عنوان نقظه عزیمت خود برگزیده، انگشت می‌گذارد. در محدوده مسایل امنیتى، نوعا سوالاتى که به طور اساسى مطرح مى‌شوند توصیفى بوده و درباره آنند که در نظم غالب چه امری دارای امنیت است؟ امنیت چه کسى باید موضوع بحث باشد؟ و چه کسى و یا چه چیزی نیازمند امنیت است؟

در روابط بین‌الملل و نظریه انتقادی، نباید تاثیر ضدیت آنتونیوگرامشى یا مارکسیسم ساختارگرا را فراموش کرد. گرامشى همانند دیگر متفکرین مکتب فرانکفورت علاقه‌ای به مفصل نویسى درباره روابط بین‌الملل نداشت؛ اما به عنوان کسى که به دنبال پیشرفت انقلاب در کشورهای سرمایه‌داری بود، عقایدش درباره دولت تاثیر مهمی بر روابط بین‌المللی امروز داشته است. برای گرامشى، کشور «مجموعه‌ای کامل از فعالیت‌های عملى و نظری است که با آن طبقه حاکم نه تنها برتری خود را توجیه و حفظ مى‌کند؛ بلکه سعى در کسب رضایت فعال کسانى را دارد که بر آنها حکومت مى‌کند».[24]

بنابراین مى‌توان مشاهده کرد که رهایى، صرفا سرنگونى خشونت‌آمیز ماشین فیزیکى دولت نیست و سیاست رهاسازی نیز چیزی فراتر از حرکت از سرمایه‌داری به سوسیالیسم را بیان مى‌کند. همانند واگرا (Walker) نیز به پذیرش اهمیت جنبش‌های اجتماعى ـ انتقادی و ظرفیت آنها برای اصلاح فهم‌مان از قدرت تمایل داریم.[25]

تئوری انتقادی و علاقه کلى آن به مشکلات بشر، به تغییرات جدی در جامعه تثبیت شده روابط بین‌الملل منجر شده است. به عنوان مثال، کن بوث مفروضات عمده روند اصلى گفتمان امنیتى را درون چارچوب انتقادی امنیت ـ رهایی زیر سوال برد. به‌رغم آنکه مباحث بوث بدیع و مشاجره انگیزاند اما آثار وی توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. تفکرات «کار»، (Carr) گونه او حداقل نقطه مقابل واقع‌گرایی جدید بوزان و نیز اثر قبلى خود اوست. هدف از آنچه ذکر شد، تخطئه کن‌بوث نیست. تلاش‌های بوث در قالب روند مردانه روابط بین‌الملل از تلاش‌های بسیاری دیگر، هوشمندانه‌تر است. علت ذکر این مطلب چیزی جز ارائه نمونه‌ای از افزایش تناسب رهیافت‌های انتقادی در روابط بین‌الملل و کاهش جذابیت واقع‌گرایی نیست.[26]

به طور خلاصه، نظریه انتقادی در مورد به چالش کشیدن امور غیرقابل چالش و رهایی انسان بحث مى‌کند. در به چالش کشیدن اصولگرایى واقعگرایى که مفروضات اصلى آن برتری دولت و دولت قدرتمند است، نظریه انتقادی راه را برای تحلیل کشورهای فقیرتر و حتى مردمى که ویژکى زندگی‌شان فقر است، باز می‌کند. اهتمام رهیافت فرانوگرایی چندان متفاوت از این امور نیست. آنچه در ادامه مى‌آید، مى‌تواند آشکارا به بیان تفاوت‌های این رهیافت خصوصا با توجه به وضعیت پروژه روشنگری، کمک نماید.

ب. فرانوگرایى

به نظر مى‌رسد میان دانشجویان و اساتید رشته روابط بین‌الملل تمایلی برای اجتناب از فرانوگرایی وجود دارد. در رشته‌ای که به مدت طولانى و به شدت با اصول جزمی واقعگرایى تثبیت شده، فرانوگرایی به ندرت امری جذاب خواهد بود و دانشجویانى که دائما رشته خود را با آموختن صرف اصول واقعگرایى آغاز می‌کنند، اغلب نسبت به رهایی از آن اصول بی میل هستند. به نظر می‌رسد که برخی از دانشجویان احساس مى‌کنند به‌رغم اینکه محافظه کاری واقعگرایى مخالف اخلاق شخصى آنهاست ولى بهتر است که واقعگرا باقی بمانند؛ زیرا درک واقعگرایی آسان و قابل فهم است. هنگامى که امری به دنبال تضعیف قرن‌ها تفکر در چارچوب خاصى است، برای ذهنى که درون آن چارچوب رشد یافته، به سختی قابل فهم خواهد بود. این شرایط زمانى پیچیده‌تر مى‌شود که ضرورت آموختن اصطلاحات جدید برای پیوستن به فرانوگرایان احساس شود. این امر درست مانند بازی اسکواش و یا غذاخوردن در یک رستوران هندی و یا وارد کردن امور جدید به زندگی، بدون خارج کردن امور قبلی است. با وجود این برای کسانى که با این ادبیات آشنایى دارند، آنچه در ذیل می‌آید شاید به نحو غیرضروری ساده شده باشد. ماهیت حمایت یا مخالفت ورود فرانوگرایان در روابط بین‌الملل ممکن است به خوبى منجر به ایجاد یک برداشت و یا برداشت دیگری برای دانشجویان شود. این بخش به دنبال تبیین فرانوگرایی، ادعاهای مطروحه توسط آن و نیز ارزیابى تاثیرات احتمالى آن بر مطالعات امنیت است. در نهایت معتقدیم که فرانوگرایی برای کسانى که جهان سیاست را از منظر بازیگران حاشیه‌ای، خاموش و حذف شده مى‌نگرند و همچنین کسانی که زندگى، فرهنگ و تاریخ‌شان به مدت طولانى خارج از جریان قدرت سیاسى مورد بررسى قرار گرفته، دیدگاهى رضایت‌مندانه ایجاد مى‌کند.[27] بنابراین به منظور رسیدن به هدفمان، این امر فرصتى برای مطالعه در مورد امنیت در چارچوب مسائل جهان سوم به شمار می‌رود.

در این بحث خواسته‌های فرانوگرایان یا راهبردی که عبارت است از درخواست مذاکره مجدد در گفتمان مدرنیته به طور کلی مطرح مى‌شود. آنها به دنبال مفهوم سازی مجدد گفتمان راهبردی ـ امنیتى هستند و بدین منظور دستور کار سنتی آن را که بسیاری از مسایل را نادیده گرفته و به حاشیه مى‌راند زیر سوال مى‌برند.[28] مرحله جدید زندگی بشر (مدرنیته) را مى‌توان به روشهای علمی جدید، فردگرایى و حاکمیت دولت به جای کلیسا وابسته دانست. بنابراین، فرانوگرایان مباحث خود را از محصولات فلسفى، علمی و اخلاقى رایج در دوره روشنگری اقتباس کردند. ایده پیشرفت در دوران روشنگری ظهور عمده‌ای در عقاید مدرنیته دارد. به عنوان مثال تئودور شنین (Teodor Shanin) معتقد است که جز برخى استثناهای موقتى، همه جوامع در حال رشد طبیعى و مداوم از فقر، بربریت و خودکامگى و جهالت به سوی غنا، تمدن، دموکراسى و عقلانیت هستند. او در مورد تئوری واقعگرایى به نکته جالبى اشاره مى‌کند. به نظر او مهمترین عامل و ابزار مفهوم پیشرفت در آن تئوری، دولت مدرن است که مشروعیت آن به عنوان نماینده ملت، ادعاهای آن در مورد عقلانیت بروکراتیک و راهبردهای آن بر مبنای مفهوم پیشرفت قرار دارد و با قدرت هزینه کردن و تقویت روش‌ها و ابزارها مرتبط است. شنین معتقد است که منازعه به عنوان اصل اولیه برای کسب قدرت بین کشورها معمولا تبدیل به مناظره در مورد تفسیر قوانین عینی پیشرفت شده است.[29]

در حالی که نوگرایی در مورد علم و قطعیت بحث مى‌کند، فرانوگرایان عدم جزمیت را جایگزین جزمگرایى، تنوع را جایگزین وحدت، تفاوت را جایگزین سنتز و پیچیدگی را جایگزین ساده سازی مى‌کنند. آنها به امور منحصر به فرد به جای امور کلى، به روابط بین متنی به جای علیت و به حوادث تکرار نشدنی به جای حوادث قابل تکرار معمولى و روزمره می‌نگرند.[30] با چنین رهیافتى چندان عجیب نیست که به مفهوم حقیقت (و حقایق اساسی واقعگرایى) به گونه‌ای بسیار متفاوت نسبت به علوم اجتماعی تجربه‌گرا و نیز روابط بین‌الملل سنتی، نگریسته مى‌شود.

فرانوگرایى به عنوان نقدی بر روند اصلى روابط بین‌الملل به دنبال متزلزل کردن مفروضات روش‌شناختى، هستى شناسى و معرفت شناسى تجربه‌گرا بوده و مفاهیمى چون عقلانیت، منطق، حقیقت و عقل عینى را پذیرفته و درواقع ضد مبناگروی (Anti-Foundationalist) است. فرانوگرایی نظریه تجربه‌گرایی را فقط به دلیل این واقعیت که منافع بازیگران قدرتمند را توجیه می‌کند، مورد انتقاد قرار می‌دهد و از این طریق به هسته اصلى واقعگرایى، حمله مى‌کند.

برای فرانوگرایانى چون فوکو، حقیقت و ایدئولوژی به مثابه حقیقتى است که مورد ادعای بازیگر قدرتمند است. ما در معرض ایجاد حقیقت از طریق قدرت هستیم و نمی‌توانیم قدرت را جز از طریق تولید حقیقت اعمال کنیم.[31] برای فوکو رابطه بین قدرت و معرفت در مرر بحث درباره حقیقت قرار دارد. برنامه فوکو برای ملاحظه رابطه بین قدرت، معرفت و حقیقت را مى‌توان به صورت تحلیل گفتمانى برای کشف چگونگى عملکرد معرفت درون جامعه، تحلیل قدرت به منظور کشف تعریف آن از حقیقت در درون گفتمان برای تعریف معرفت و تحلیل عملکرد قدرت برای قرار دادن انسان در معرض این معرفت، خلاصه کرد.

برای فوکو، گفتمان مى‌تواند به صورت «نظام احتمال معرفتى» (System of Possibility of Knowledge) مجموعه‌ای از قوانین، اظهارات افراد را تعریف و محدود کند، تعریف شود. این اظهارات در مجموع حقایق مستقل درون آن گفتمان را تشکیل می‌دهد. [32] آنچه به عنوان معرفت شناخته مى‌شود، درون گفتمان به عنوان حقیقت پذیرفته شده عمل می‌کند. در این حالت، حقیقت پذیرفته شده، معرفت است. به عبارت دیگر گفتمان، شبکه‌ای از فعالیت‌های اجتماعى است که به شیوه شناخت افراد از خود و رفتارشان معنا مى‌دهد و بنابراین مقوله‌هایى از معانى را تولید مى‌کند که واقعیت به وسیله آن مى‌تواند فهم و توصیف شود. به عبارت ساده‌تر، واقعگرایی آنچه را واقعی می‌داند که معنادار مى‌شمرد. [33] از این رو مسایلی نظیر جنسیت و محیط زیست به طور مستدل جزیی از واقعگرایی نیستند.
بنابراین، ادعای واقعگرایى در روابط بین‌الملل مبنى بر دستیابى به ماهیت امنیت و روابط بین‌الملل که در واقع، حقیقت ذاتی بر مبنای ادعاهایى در مورد ماهیت افراد، دولت و نظام بین‌الملل است،چیزی جز توجیه تاریخى روابط قدرت نیست. مسلما اگر در مورد امنیت در حالتی که خود احساس امنیت مى‌کنیم سخن بگوییم، در آن صورت فقط قدرتمندترین فرد یا کشور مى‌تواند ادعا کند که امنیت را به دست آورده است.

فرانوگرایى به یکباره در علوم اجتماعى و خصوصا روابط بین‌الملل رایج شد و مورد سوتعبیر و تمسخر قرار گرفت. این امر در مواجه با ادبیات بیگانه‌ای که در پاراگراف ابتدایى این بخش به آن اشاره شد، کمترین اقدام انجام شده است. برای کسانى که حداقل در مورد شایستگی فرانوگرایى شکاک و مرددند عدم ناراحتی از آنچه ممکن است در واقع گزافه‌گویى و ساخته دست دانشگاهیان برای توجیه و حفظ موقعیت‌شان باشد، مشکل است. در بدترین حالت ممکن است گفته شود فرانوگرایى تبدیل به مهملاتى غیرقابل فهم و هیچ انگار شده است. این امر بدون تردید از حالت بی‌معنایی که مرتبط با زندگی مدرن است نشات مى‌گیرد. در دفاع از فرانوگرایى در سطح نخبگان باید به این نکته اشاره کرد که فرانوگرایى به طور موثری برای طرح سوالات درباره، کسانی که توسط گفتمان غالب در حاشیه قرار گرفته و ساکت شده اند به کار گرفته شده و قصد برجسته نمودن عدم صلاحیت علمى علوم اجتماعى را دارد.[34] فراروایت ضد فراروایت نوگرایى که تا حدودی به کنایه به این نام خوانده مى‌شود، نقد شدیدی بر تئوری کلان واقعگرایی وارد آورده و در مورد امنیت و متون وابسته به آن ما را در مورد آنچه مطرح نشده و نیز قرائت بسیار انتخابی از متون اصلى این رشته، آگاه مى‌کند. برای مثال در واقعگرایی می‌توان چنین گفت که ماکیاولی توسط کسانی که به دنبال قطعیت فلسفى برای تصورشان از جهان معاصر دولت‌ها هستند، به چهره‌ای طنزآمیز و تمسخرآمیز تقلیل یافته است و چیزی بسیار شبیه به این را درباره آثار توسیدید نیز می‌توان بیان داشت.[35] فرانوگرایی، نظریه‌ منسجمی در همه حوزه‌های خود ارایه نمی‌دهد؛ ولی به ما درباره خطر پذیرش ادعاهای کسانی که چنین کاری می‌کنند هشدار مى‌دهد. فرانوگرایى در حساس کردن ما به تفاوت و خطر جهانی‌سازی، بنیادگرایى و تئوری سازی کلان، نقش فراوانى ایفا کرده است. این امر نه تنها برای جهان سوم به عنوان مفهوم محدود جغرافیایی گذشته، بلکه برای امنیت مردم سراسر جهان که در برخى حوزه‌ها از جهان اول (که جهان برتر و قدرتمند شناخته مى‌شود)، به حاشیه رانده شده‌اند، حائز اهمیت است.

فرانوگرایی روش‌های تحلیل و تحقیق را برای ترسیم روابط قدرت که در گذشته حاشیه‌ای و مسکوت مانده بود، بیان مى‌کند. این مهم از طریق استفاده از تحلیل گفتمان و سایر روش‌های فوکو صورت می‌گیرد. مثلا اسکوبار سعى مى‌کند چگونگى پیدایش جهان سوم را به عنوان یک مقوله از درون گفتمان توسعه پس از جنگ که به ایجاد سازوکارهای قدرتمند کنترل و مداخله در کشورهای جهان سوم منجر شد، نشان دهد.[36]

قبل از پرداختن به فمینیسم، جا دارد مباحث فوق را از دیدگاه تبارشناسى امنیتى «جیمز دردریان»(James Derderian)  نیز به اختصار بررسى کنیم. دیدگاه‌های دردریان در کتابى که در سال 1993 توسط کمبل و دیلیون با عنوان «امر سیاسى در معرض خشونت» (The Political Subject to Violance) منتشر شد، بیان شده است. همانند همه تبارشناسى‌ها، تبارشناسى دردریان به منظور تحریک درک ما از قدرت استدلالى مفهوم و یادآوری معانى فراموش شده آن و همچنین ارزیابى صرفه‌جویی استعمال آن در حال حاضر طراحى شده است.[37]

دردریان کار خود را با این سوال آغاز مى‌کند که مفهوم غالب روابط ک تا چه اندازه مورد اطمینان است؟ تاکنون این امر باید آشکار شده باشد، اما با وجود این، مسئله آن است که هیچ مفهوم دیگری در روابط بین‌الملل نه توانایی ورود به وادی متافیزیک را دارد و نه بر قدرت رشته‌ای «امنیت» محاط است. دردریان با بررسی مقاله والت با عنوان «رنسانس در مطالعات امنیتی» می‌گوید:

«انسان در این گمان فرو می‌رود که تغییرات سریع در جهان سیاست موجب آغاز بحران امنیت در مطالعات امنیتی شده که این امر مستلزم کنترل صدمات گسترده تئوریک است».[38]

در این مورد برخی از آثار بعد از بوزان را بیشتر مى‌توان به عنوان مهار صدمات در برابر حملات معرفت شناسانه به روابط بین‌المللی سنتى به شمار آورد تا یک مناظره آزاد واقعی.

دردریان معتقد است که سوالات بسیار مهم معرفت شناختى، هستى شناختى و سپاسى با طرح سوال متعصبانه و تنگ‌نظرانه در مورد هزینه رسیدن به امنیت، اغلب مورد بى توجهی، غفلت و انحراف قرار گرفته است. این مسئله، انتقادی را که پیش از این در مورد مطالعات راهبردی بیان کردیم تقویت مى‌کند. با اتخاذ چنین رهیافتى، سلاح‌های کشتار جمعى توسعه یافتند و در نهایت منافع ملى را به سوی معمای امنیت بر پایه معاهده‌ای انتحاری (Suicide Pact) تغییر شکل دادند. دردریان در ادامه بیان می‌کند:

«امید آن است که در تفسیر خطرات اساسی اواخر مدرنیته بتوانیم شکلی از امنیت را بر پایه درک و بیان صریح مشکلات به وجود آوریم تا عادی‌سازی یا ریشه‌کنی آنها، و اگر قرار است امنیت در آینده نیز اهمیتی داشته باشد، باید فضایی در بی‌نظمی جدید، از طریق ایجاد نظریه‌ای متناسب که محدوده خاصی نداشته باشد، بیابیم».

در اینجا مى‌وان از طریق درک غیرجزمى جغرافیایی از جهان سوم، تناسبى ایجاد نمود. آنچه در بالا آمد تنها بیان یک ویژگی از مباحثات مطروحه بود. دردریان در ادامه به بررسی کاربردهای تاریخی مختلف کلمه امنیت (حداقل 3 معنا) و نیز آثار مارکس، نیچه و بودریارد (Baudrillard) مى‌پردازد. با این وجود، نکته این تحلیل، حمایت از این تفکر است که ماهیت مشخصى که اغلب امروزه به این واژه مرتبط مى‌شود، حتی در یک تحقیق اجمالی نیز قابلیت استناد ندارد.[39]

ج. فمینیسم

فمینیست‌ها و متخصصان غیرفمینیست انتقادی و فرانوگرای روابط بین‌الملل معتقدند که از طریق توجه به موارد تجربی، تئوریک و سیاسى نادیده گرفته شده در این رشته که به کارگزاران، ویژگى‌ها و نتایج آن معنا مى‌بخشد، جهان سیاست را بهتر مى‌توان شناخت.[40] این عقیده دلایل اساسى پرداختن به فمینیسم در این فصل را تقویت مى‌کند و نیز باید به خاطر داشت که فمینیسم (یا فمینیست‌ها) صرفا بیانگر پیشرفت جدید در جامعه‌شناسى معرفت نیست؛ بلکه ریشه در تاریخ مبارزه پربار و متنوع زنان و تئوری‌پردازی آنان از تجربه مبارزه دارد. کاربرد واژه فمینیسم به آن دلیل است که هر چند سعى در مرتبط کردن آن با دو مفهوم خاص یعنی امنیت و جهان سوم داریم، ولی در واقع این مفاهیم، تنوع گسترده‌ای در تفکر فمینیستى دارد. به عنوان مثال، تفکرات محافظه کاری، لیبرال، مارکسیستى، فمینیسم رادیکال و روانکاوانه از این قبیلند.

به منظور مرتبط نمودن عملى فمینیسم با مسایل امنیتى انتقادی، باید بگوییم آمار بیانگر آن است که نداشتن امنیت (یا کاهش امید به زندگی) امری جنسیتى است که با سایر منابع ناامنى نظیر نژاد، فقر و روستانشینی ترکیب مى‌شود. مردی که در روستایى در بولیوی و یا خانواده‌ای فقیر در هند متولد می‌شود، شانس کمى برای بالا رفتن از خط فقر دارد؛ ولى زنی که در شرایط مشابهى متولد می‌شود در واقع هیچ شانسى ندارد. همچنین آسیب‌پذیری زنان در نتیجه نظامى‌گری و یا به خاطر ایجاد جوامع خشن بیشتر از مردان است. زنانه نمودن فقر اصطلاحی است که در چارچوب مطالعات تجربی در مبارزه زنان بسیار به کار مى‌رود. اکثر فمینیست‌ها با لزوم تاثیر این رهیافت موافقند اما مبنای تحلیل فمینیستى را برای آن کافى نمى‌دانند. این رهیافت بی‌تردید راهى به سوی تفکر در مورد جنسیت و امنیت است.

در مثالی که در بالا مطرح شد، نه مرد و نه زن، شانس زیادی برای رسیدن به آنچه در مطالعات انتقادی امنیت، امنیت حقیقى (True Secrity) خوانده می‌شود، ندارند.[41] با این وجود، برخى معتقدند که فمینیست‌ها صرف نظر از جنسیت به اوضاع افرادی که سرکوب شده‌اند مى‌پردازند[42] در این حالت فمینیسم گاهى اوقات به گفتمان افراد سرکوب شده تبدیل مى‌شود؛ در حالی که افراد، مرجع اساسى امنیت هستند. از این رو برای تیکنر (Tickner) هدف گفتمان امنیت فمینیستى فقط بیان ناامنى‌های احساس شده توسط زنان نیست؛ بلکه اشاره به این امر است که چگونه روابط نابرابر اجتماعی مى‌تواند همه افراد را در وضع نبود امنیت قرار دهد. همچنین او سعی دارد به فهم تعریفى از امنیت کمک کند که مردم محور بوده و از دولت و مرزهای منطقه‌ای فراتر رفته است. [43]

به عبارت دیگر، به دلیل آنکه جنسیت همواره مورد بی توجهى قرار می‌گیرد، برخى معتقدند بیان مسایل جنسیتى به آسانی می‌تواند راهى برای پایان سرکوب عمومى باشد. با این وجود فمینیست‌ها ممانند تفکرات سوسیالیستى نه فقط راه ابراز عقاید خود را هموار مى‌کنند؛ بلکه به آنچه از فهم ما از امنیت به دلیل غفلت از مسایل جنسیتى حذف شده نیز می‌پردازند. برخى از فمینیست‌ها به شیوه فرانوگرایی به دنبال افشای اسطوره و تعصبات مردانه در متون و مفاهیم اصلى روابط بین‌الملل مانند آنچه در واقعگرایى کلاسیک ماکیاولی و هابز یافت مى‌شود، هستند. بر اساس چنین متونی، فمینیست‌ها، به دنبال نشان دادن چگونگی غفلت از زنان به علت طبیعى قلمداد کردن تعصبات جنسیتى عمیق، در رشته روابط بین‌الملل می‌باشند. در واقعگرایی، مفهوم امنیت با هویت سیاسى ملى‌گرایانه‌ای مرتبط است که با استفاده از اعمال انحصاری که به وجود دیگری بستگى دارد، ساخته می‌شود. کمبل معتقد است که در تفکرات سنتى همه تهدیدات امنیتى در حوزه خارجى قرار داشته و دولت به منظور امن نگه داشتن هویت و مشروعیت خود نیازمند چنین گفتمانی است. فمینیست‌ها، تا حد زیادی به فهم ما از فرآیند نادیده انگاری موجود در ایجاد «دیگر» خطرناک و تهدیدکننده از طریق نشان دادن چگونگی رابطه نزدیک آن با ساختى مردانه و رد «دیگر» زنانه کمک مى‌کنند.[44]

فمینیست‌ها نه تنها به دنبال حساس کردن روابط بین‌الملل به امور جنسیتی هستند؛ بلکه دیدکاهى جهانى در مورد مطالعه زنان و برجسته نمودن تفاوتهای متعدد و اساسى در ساختارها و فرآیندهای جهانی ایجاد کرده‌اند. در مورد موضوع دوم، فمینیست‌ها در پی برجسته کردن سرکوب‌های متعدد و حل مجموعه نگرانى‌های امنیتى هستند و به دلیل آنکه سرکوب و تهدید هر دو یک منبع ناامنى بسیار نزدیک به هم هستند، این امر چندان شگفت‌آور نیست. فمینیست‌ها به سلسله مراتب نژادی و طبقاتى در روابط بین‌الملل نیز پرداخته‌اند. از این رو مى‌توان نقش مستقیم آنان را در تغییر جهت اساسى در مفهوم امنیت، مشاهده کرد.

نتیجه‌گیرى

با توجه به مطالب فوق مى‌توان پى برد که چرا به روابط بین‌المللی انگ رشته‌ای توسعه نیافته خورده است. مرکز توجه این رشته، بسیار تنگ نظرانه و بى توجهى آن به پیشرفت‌های نظریه انتقادی اجتماعى، مایه تاسف است. در مورد امنیت، واقعگرایی تنها به امنیت دولت پرداخته و نئوریالیسم به دلیل اینکه این امر پوششى برای برای چنین دیدگاهی ایجاد کرد، با آن مخالفت ورزیده است. درون چنین دیدگاه تئوریکى، عمل سیاسى در جهان واقعى و سیاست‌های امنیت ملى اغلب باعث شکنجه و بدبختى افراد و جوامع فروملى شده (و می‌شود) و نخبگان دولتی نیز از این امر سود مى‌برند.

ممکن است ما با آنچه در بالا آمد به دلایل هنجاری و اخلاقى مخالف باشیم و در واقع بسیاری از نویسندگان که با چنین رهیافت‌هایی در ارتباطند، چنین دیدگاهى اتخاذ کرده‌اند. با این وجود، نئوریالیسم نیز مسائل حساس امروزی مانند مسئله محیط زیست را مورد بی توجهى و یا کم توجهى قرار مى‌دهد. بر این اساس در نهایت، با دیدگاه دولت محور به علت تهدیدات آن در مورد کشورها مخالفیم. رهیافت‌های انتقادی در این فصل مطرح شد، ما را در مورد یافتن جایگزین‌هایى در آینده و پرداختن جدی‌تر به مسائل مورد غفلت واقع شده ـ جهان سوم ـ امیدوار ساخته است.

منبع : اینتر نت