پژواک اندیشه

سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی

پژواک اندیشه

سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی

چهار نظریه از چهار مکتب سیاسی در باره تاثیر رسانه ها

چهار نظریه از چهار مکتب سیاسی در باره تاثیر رسانه ها

اما مکاتب عمده سیاسی نیز هر کدام با توجه به نوع جهان بینی خود تعریف و برداشتی از قدرت و تاثیر رسانه ها بر افکار عمومی ارائه داده اند. گروه هایی مانند لیبرال تکثرگرا، راستگری جدید، مارکیست و فرهنگ گرا با نقطه نظراتی متفاوت و در بسیاری مواقع متضاد، هر یک با شیوه نگاه خود کاربرد قدرت رسانه ها را در عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی تعریف نموده اند.

نقطه تمرکز هر چهار مکتب یاد شده بر روی نظریه راجع به «جامعه انبوه» و تاثیر رسانه ها بر شکل گیری افکار این جامعه می باشد.

از سال 1930 م تا کنون، به گونه فزاینده ای سخن پیدایش یک جامعه انبوه در میان بوده است. جامعـــه ای که انتظار می رفته است در آن فردیت و تفاوت میان افراد تحت تاثیر عوامل گوناگونی- آشکارترین آن ها تولی انبوه و مصرف انبوه- از میان برود.

در آن جامعه: کارگران هیچ محصول کاملی را در کارگاه هایی کوچک تولید نمی کردند، بلکه هر یک به مثابه بخشی از یک خط تولید یا مونتاژ وظیفه واحدی را به گونه ای بی پایان تکرار می کردند.

آن ها فقط اندکی چیزی بیش از یک گروه «آدمک کوکی» به نظر می آمدند. نتیجه منطقی «تولید انبوه» «مصرف انبوه» می بود. محصول واحدی در همه جا موجود و آماده مصرف بود. دیگر ،تفاوت های ناحیه ای و فردی از میان رفته بود. تنور این کارها را رسانه های فراگیر گرم می کردند. رادیوها ،گروه های شنونده عظیمی را به خود جلب می کردند با شنوندگانی که همه به چیزهای مشابهی گوش می دادند.

این گروه ها، با ظهور رسانه های جدید، با از دست دادن هویت فردی ریشه دار ممتاز خود در برابر قدرت آن ها، آسیب پذیر می گردیدند. صاحبان آگهی می توانستند در آن «جامعه  انبوه» از قدرت فرهنگ قابل دستکاری توده ها، برای سوخت رسانی به موتور پیشران مردم به سوی «مصرف انبوه»، به آسانی بهره برداری کنند، آن ها می توانستند با احساس عدم امنیت و نگرانی افراد سازمان نیافته- افراد اتمیزه در جامعه توده ای- و از نظر اجتماعی در موقعیتی ناپایدار، بازی کنند. ( همان )

هر کدام از مکاتب چهارگانه یاد شده، سهمی را برای نقش رسانه ها در جهت دهی افکار این توده عظیم قائل شده  و دیدگاه خاصی را در مورد آن متصورند.

1-    تکثر گرایی لیبرال

این دیدگاه که «سنت لیبرالی» نامیده شده است، اثرگذاری سیاسی مستقیم رسانه های فراگیر را در حد بسیار کــــمی می داند. لیبرال ها معتقدند که رسانه ها، در واقع به جز تقویت دیدگاه هایی از پیش موجود، تاثیر اندک (اگر نه هیچ) داشته اند. (بلومر و مک کوایل1968 )

از نظر آن ها به این علت که نشریات مختلف مواضع سیاسی متفاوتی دارند، رای دهندگان می توانند بر مبنای دیدگاه روزنامه های همخوان با دیدگاه خود، رای دهند. در واقع شیوه کار رقابت های موجود در بازار بود که تضمین کرد روزنامه ها آغاز به بازتاب دادن دیدگاه های خوانندگان خود کنند. مطبوعات اگر دیدگاه های خوانندگان خود را نادیده می گرفتند، نمی توانستند توانایی خود به رقابت در بازار را حفظ کنند.

در واقع عدم قطعیت درباره تاثیر قاطع رسانه ها بر افکار عمومی مرتبط با پدیده توزیع قدرت و با خاستگاه ارجحیت های سیاسی است. لیبرال ها به دو اصل در این مورد اعتقاد دارند:

نخست این که: در هیچ جامعه پیچیده امروزی قدرتی برتر و مسلط وجود ندارد و هر قدرتی که برای مثال رسانه ها داشته باشند، قدرت دیگری در جامعه قابلیت هماوردی و خنثی ساختن آن را دارد.

دوم: علایق و ارجحیت های سیاسی مردم تابعی از جایگاه اجتماعی و تجارب خود آن هاست و نه مثلا بازتابی از آن چه که آن ها در مطبوعات می خوانند یا در تلویزیون می بینند.

این دو مراحل در واقع ریشه در تکثرگرایی لیبرالیسم دارد. آن ها قدرت رسانه های بزرگ را فقط یکی از چندین منبع قدرت تاثیرگذار در جامعه می دانند. قدرتی که وقتی شخصی یا گروه هایی از جامعه در برابر آن چه از آن می بینند و یا می خوانند قرار می گیرند فقط از این پیام ها برای تقویت مواضع فکری از پیش موجود خود استفاده می کنند. در نهایت این که از نظر  لیبرالیسم تکثرگرا نقش تاثیرگذاری رسانه ها بر مخاطبان در حدی کمینه یا مینیمم است .

 2-راستگرایان جدید

این جناح در دهه 1980 م. نفوذ سیاسی زیادی پیدا کردند. آن ها بیشترین توجه خود را معطوف به شکل واحدی از رسانه کردند، همان رسانه های سخن پراکن یا فرستنده دار. در واقع آن ها توجه زیادی به مطبوعات نداشتند.

نظریات راست گرایان جدید در مورد تاثیر تلویزیون بر افکار عمومی را می توان به دو طیف متفاوت تقسیم نمود.

طیف اول شامل اشخاص مانند «نیل پستمن» Neil postman) 1987) و «آلن بلوم» Allan Bloom) 1987) است که معتقد بودند تلویزیون در رسالت خود نسبت به آموزش به مردم و تنویر افکار آن ها شکست خورده. آن ها اعتقاد داشتند که این رسانه بیش از اندازه به فکر جلب نظر مردم می باشد.

اما دسته دوم بر خلاف نظر گروه اول اتفاقا معتقد بودند که تلویزیون اصلا به فکر جلب نظر مردم نمی باشد. «بیزلی» Beesley (1996) از جمله افراد وابسته به این دسته می باشد.

هواداران طیف اول خواستار وضع قوانین و مقررات کنترل بیشتری برای تلویزیون بودند در حالی که طیف دوم خواهان هر چه کم کردن آن قوانین بودند. هر دوی این گروه ها منشاء مشکلات مورد نظر خود را در نوع مدیریت رسانه ها و خصوصا مدیریت رسانه تلویزیون می دانستند.

از دیدگاه آن دسته که خواستار وضع قوانین کنترل کننده برای این رسانه بودند، عوام فهم شدن محتوای برنامه های تلویزیونی به این علت بود که مدیران آن با استفاده از داوری های ناقدانه خود درباره آن چه از سامــــانه آن ها پخش می شد امساک می کردند.

اما از دید افراد دسته دوم، مشکل، سلطه مدیران اجرایی غیر پاسخگوی تحمیل کننده علائق و ارزش های اعتقادی شخص خود بر برنامه های پخش شونده بود.

در واقع می توان این گونه بیان کرد که از دید راست جدید مشکل آن زمان به وجود می آید که سازمان های رسانه ای بینندگان یا شنوندگان خود را نادیده می گیرند. این گونه است که راست جدید مجادله می کند که سخن پراکنی اگر تحت نوعی کنترل یا نظارت مردمی نباشد، رسانه با اعمال قدرت ناشی از دسترسی و از قدرت گفتمانی خود، مانع پیدا شدن میدان فعالیت لازم برای دیدگاه ها و فراهم آورندگان برنامه های خبری و سرگرمی خواهد شد. همچنین پخش پیام از رسانه در جایی دور از تاثیر عوامل بازار می تواند دستور کار سیاست را به سود اقلیت های قدرتمند جامعه، و به زیان مردم عادی، از شکل اصلی آن خارج می سازد.

 3-مارکسیسم

در  مکتب مارکسیسم دیدگاه های زیادی نسبت به قدرت رسانه ها وجود دارد. دیدگاه مشترک، میان نحله های مختلف مارکسیستی این است که قدرت سیاسی در نهایت از قدرت کنترل مبادلات اقتصادی مشتق می شود. در برداشت های مارکسیستی، سیاست و فرهنگ شیوه های کار سرمایه داری را به وجود می آورند و باعث ترویج یک نوع ایدئولوژی می شوند که از شورش مردم علیه مظالم سرمایه داری جلوگیری به عمل می آورد. در واقع فرهنگ به جای پروراندن قدرت به چالش خوانی سرمایه داری در مردم، آن ها را با آن انطباق و سازش می دهد.

شاید بیشترین بخش های انتقادی نسبت به قدرت و تاثیر رسانه ها در مارکسیسم را بتوان در مکتب فرانکفورت جستجو کرد. جایی که افرادی چون هور کهایمر، تئودور آدورنو و همچنین هربرت مارکوزه با انتقاد از شکل زندگی سرمایه داری، فراخ زیستی ناشی از آن را نه تنها رشوه ای می دانستند که به مردم داده می شود تا آزادی خود را در مقابل واگذار کنند، بلکه در واقع آن را رشوه ای کاذب می شناختند.(مایکل ایچ لسناف 1385:72)

از دید مارکوزه، فراخ زیستی و برخورداری در نظام سرمایه داری برطرف کننده نیازهای اصیل و واقعی نیست، بلکه نیازهای کاذبی را برآورده می کند که خود آفریده است، اما کاذب بودن آن ها را از دیدگاه مخفی می کند. بنابراین، پیدایش آگاهی کاذب بخشی اساسی از سیستم است که به کمک صنعت تبلیغات و استفاده از رسانه های همگانی و علوم اجتماعی و روان شناختی" حیلت ساز" به دست می آید. صنایع سرگرمی ساز و پرکننده اوقات فراغت نیز نقش خود را در تثبیت نظام ایفا می کنند و وقت آزاد کارگران را پر می کند و نوعی رضایت خاطر ارزان و بی مایه و دست دوم برایشان فراهم می کنند. مار کوزه این فرآیندهایی را که مرد را با نظام آشتی می دهند «کودن سازی» می نامد. (همان)

بنابراین دیدگاه مارکسیستی، رسانه های فراگیر را بخشی از سلاح های نبرد سرمایه داری می داند. از این نظر رسانه ها در خدمت سرمایه داری می باشند و با انواع تبلیغات و آگاهی های کاذب مانع از رسیدن به درجه خودآگاهی طبقه کارگر می شوند و همین رسانه ها نوعی سازش میان طبقه انقلابی کارگر و طبقه حاکم به وجود می آورند که فرآیندی جز ثبات وضع موجود یعنی همان حاکمیت مالکان نخواهد داشت.

   4-فرهنگ گرایی

همان گونه که دیدگاه تکثرگرایی لیبرالی به صورت واکنشی در برابر نظریه جامعه انبوه به وجود آمد، دیدگاه فرهنگ گرا نیز از آن چه خود کاهشگری اقتصادی رهیافت مارکیستی می بیند، مشتق می گردد.

این دیدگاه ارتباطی نزدیک با کار مرکز مطالعات فرهنگی معاصر دانشگاه «بیرمنگام»*، به ویژه با بررسی های استوارت هال Stuart Hall دارد.

انسان فرهنگ گرا مانند انسان مارکسیست، رسانه ها را به گونه ی گریز ناپذیری گره خورده به منافع گروه های مسلط بر جامعه می بیند. به گفته هال (1982:86 ) موسسات رسانه ای در صورت پیش آمدن کشمکش و برخوردمنافعی «وحدت نظر یا اتفاق آراء» ایجاد می کنند( پیشین :346)

اثرگذاری معیارهای ارزش گروه های مسلط بر جامعه، در تمام مطالب پخش شونده از رسانه ها اعم از اخبار، برنامه های تفریحی و حتی در موسیقی نیز مشهوداست. اما تفاوت دیدگاه فرهنگ گرایی با مارکیست در این است که شهروند مارکسیست، گروه های مخاطب این رسانه ها را دریافت کنندگان منفعل می بیند، در حالی که انسان فرهنگ گرا مخاطبان را مفسر پیام های آن ها و نه فقط جذب هضم کننده آن ها می بینند. یعنی این که از دیدگاه مارکسیستی چهره های مسلط بر جامعه خود را بر گروه های مخاطب تحمیل می کنند ولی فرهنگ گرایی به این اعتقاد دارد که مخاطبان، قدرت بیرون کشیدن محتوا از پیام را دارا می باشند.

در دیدگاه فرهنگ گرایی تمرکز فرد فرهنگ گرا بر قدرت نوع گفتمانی رسانه ها است. این رهیافت قدرت رسانه ها را گنجانیده در متن پیام آن می بیند و در امکاناتی که رسانه آن ها را ایجاد یا حذف می کند. در حالی که فرد مارکسیست متن پیام را باز تولید کننده منافعی مفروض و خاص می بیند. پیچیدگی های قرائت و تفسیر پیام های رسانه ای از مواردی است که فرهنگ گرایی توجه ویژه ای به آن دارد.

با توجه به دیدگاه های چهار گانه یاد شده- لیبرالیسم تکثر گرا، راست جدید، مارکسیست و فرهنگ گرا- این گونه به نظر می آید که هر یک از آن ها مروج برداشت متفاوتی از کیفیت اثرگذاری رسانه های فراگیر بر فرآیند سیاست هستند. اگر لیبرالیسم تکثرگرا، اعتقادی حداقلی نسبت به این اثرگذاری را در نقطه آغازین یک سوی این طیف بدانیم محققا مارکسیسم با نظریه اثرگذاری حداکثری در منتهی علیه دیگر طیف جای می گیرد و هر کدام از دو دیدگاه دیگر جایگاهی میانه را ازآن خود می سازند.

در یک جمع بندی خلاصه می توان این گونه بیان کرد که:

دیدگاه تکثرگرای لیبرال، در کل، به اثرگذاری رسانه ها بر نوع رای مردم شک دارد. در این دیدگاه مطبوعات فقط تعصبات از پیش موجود را تقویت می کنند، در حالی که رسانه های سخن پراکن بی طرف، به جای تمایل به اثرگذاری بر نوع آراء مردم، تمایل به اطلاع رسانی و دادن آموزش به آن ها هستند.

دیدگاه راستگرای جدید موضوع حساس تری را برمی گزیند، و برهان می آورد که دستور کارها و نوع داوری هایی که رسانه های سخن پراکن تجویز می کنند، نمی توانند بازتابی از برنامه ها و داوری های رای دهندگان باشد. دیدگاه مارکسیستی تاثیر رسانه ها (بر آراء مردم) را برعکس این می بیند.

به زعم این دیدگاه، رسانه ها درک مردم از منافع واقعی خود را دگرگون می کنند تا بتوانند مشروعیت ناموجه افکار حاکم بر جامعه را حفظ کنند. فرهنگ گرایان از مفهوم «اثرگذاری» رویگردانند، بعضا از این رو که شمار تصاویر و ایده های فرهنگی را که مخاطبان با آن روبرو هستند (با تضاد و وجوه دو پهلویی که این ها دارند) بیش از حد زیاد می دانند لکن به این علت که اینها در فرآیند کشف رموز آن ها به صورت هویت ها و حالاتی پیچیده از زندگی مردم بازنویسی می شود نیز، هست.( رسانه های فراگیر :349و350)

همان گونه که مکاتب عمده سیاسی از قدرت و تاثیر رسانه ها بر افکار عمومی و مناسبات سیاسی و اجتماعی برداشت خاصی را دارند، مقررات و قوانین هر کشور نیز خواهان محدود کردن دامنه و وسعت این قدرت هستند. تقریبا در تمام قوانین اساسی کشورهای امروز جهان اشاره ای به نقش رسانه ها وجود دارد. ولی این نکته کاملا روشن است که کشورها همه در این باره که این نقش چه باید باشد، متفق الرای نیستند.

در متمم اول قانون اساسی ایالات متحده آمریکا بر این نکته تاکید گردیده که کنگره هیچ قانونی که آزادی بیان، یا آزدی مطبوعات را محدود کند، نباید تصویب کند. در عربستان سعودی، ماده 39 قانون اساسی لازم می شمرد «رسانه ها و بنگاه های انتشاراتی و همچنین سایر وسایل اظهار نظر، احترام سخنان مقالات و قوانین حکومت را رعایت کنند.... انتشار هر چیزی که ممکن است در داخل کشور ایجاد کشمکش یا آشوبی کند یا به زیان امنیت کشور یا به زیان روابط آن با کشورهای خارجی باشد ، طبق قانون ممنوع است.» در قانون اساسی مصوب 1358 جمهوری اسلامی ایران و اصلاحات و تغییرات وتتمیم مصوب 1368 در اصل 24 آمده: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر این که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفضیل آن را قانون معین می کند.»

در بسیاری از کشورها، با تصویب مقرراتی برای شرایط یک پوشش خبری مسئولانه خصوصا نسبت به جریان انتخابات، قوانین خاصی در مورد عملکرد رسانه ها اعمال می شود. برای مثال در آمریکا مقرراتی برای آگهی های سیاسی و در فرانسه قوانینی برای استفاده از تصاویر تعیین شده ای در انتخابات وجود  دارد. در ایتالیا قواعد مشابهی شامل رابطه واحدهای رسانه ای با احزاب سیاسی می شود. در بریتانیا برای کنترل گزارشگران رادیو- تلویزیون گزارش دهنده انتخابات از قانون کمک گرفته شده است، آن سازمان که اکنون ترکیبی از قواعد و شیوه های مختلف کار میان رسانه ها و فرآیند دموکراسی رابطه کاری مشخصی را به وجود آورده است. (R.H.Tawney.Equality 1931:229)

اما با ظهور فناوری های جدید و بین المللی شدن رسانه ها، تولید و مصرف محتوای رسانه ای به فعالتی خارج از مرزهای سیاسی و فرهنگی تبدیل شده است. آن چه که مسلم است این که به سهم این گونه فناوری های بسیار زیادتر از سهم صنایع متعارف می باشد و امروز غول های رسانه ای تبدیل به صاحبان قدرت بین المللی شده اند. در نتیجه تغییرات فنی و سیاستی دیگر مرز کاملا روشنی بین شرکت ها و فعالیت های رسانه ای وجود ندارد و ادغام آن ها به ظهور تدریجی  کارتل های ارتباطی و اطلاعاتی انجامیده است. از آثار این تغییرات و تحولات می توان به مواردی چون:

از بین رفتن فاصله مکانی به عنوان مانع ارتباطی، تضعیف مدل پخش دولتی و عمومی، خصوصی سازی، مقررات زدایی، رواج پخش تجاری، رواج پخش خاص، تکثر کانال ها و محتوای رسانه ها، افزایش امکان انتخاب بهره وران، ضرورت توسعه مواد رسانه ای و.... اشاره کرد.

بنابراین هر چه که رسانه ها به تجهیزات جدیدتر مجهز شوند، طیف وسیع تری از مخاطبان را در اقصی نقاط جهان به دست می آورند و همچنین نظارت بر عملکرد آن ها کمتر و کمتر خواهد شد.

در سال های اخیر فن آوری ماهواره ای این امکان را به وجود آورده که ده ها کانال تلویزیونی برای ایرانیان و دیگر فارسی زبانان در همه جهان برنامه هایی را تولید و پخش کنند که دولت جمهوری اسلامی ایران بارها در واکنش های مختلف نظر مخالف خود را با این برنامه ها اعلام کرده است و با تصویب قوانینی خواستار ممنوعیت استفادع از تجهیزات دریافت ماهواره ای توسط شهروندان ایرانی شده است.

اما آن چه از ظواهر و نیز آمارهایی که نهادهای مختلف در مورد استفاده از ماهواره توسط شهروندان ایرانی به دست می دهد این که نه تنها این قوانین هیچ گونه تاثیری بر کمیت استفاده از آن را نداشته، بلکه امروزه تعداد بی شماری از خانواده های ایرانی بیشترین وقت فراغت خود در منزل را به تماشای برنامه های ماهواره ای پخش شده از خارج مرزهای این کشور می نشینند.

بنابراین با تمام تلاشی که همه دولت ها برای محدود کردن فعالیت رسانه های مختلف انجام می دهند، ولی دستاوردهای علمی نوین هر لحظه از قدرت آن ها برای اعمال این محدودیت ها می کاهد.

در واقع این تلاش ها- از سوی دولت ها- از زمانی شکلی جدی تر به خود گرفته اند که رسانه ها دیگر از وسیله اطلاع رسانی و منبع خبر فراتر رفته و آن ها به کانون های قدرتمند تبدیل شده اند که در شکل گیری جریان امور کشور نقش دارند و در سیاست همپای احزاب، در اقتصاد و تجارت همپای سند یکاها و تشکل های صنفی به نقش آفرینی می پردازند. تاثیر رسانه ها اعم از مطبوعات، رادیو و تلویزیون، اینترنت و غیره بر امنیت ملی در یک کشور، می تواند مثبت و یا منفی باشد.

کمک به افزایش یکپارچگی ملی و همگنی قومی، ایجاد اعتماد مردم به نظام سیاسی و رهبران آن، کمک به افزایش مشارکت سیاسی و حضور مردم در صحنه های سیاسی و اجتماعی برای دفاع از منافع ملی را می توان از موارد مثبت نقش رسانه ها در امنیت ملی دانست. اما از سویی دیگر، ایجاد تشویش درافکار عمومی، ایجاد بی اعتمادی نسبت به نظام سیاسی، افشای اسرار ملی طبقه بندی شده از تاثیرات منفی رسانه ها بر امنیت ملی می باشد.

برای مثال انتشار اسناد فوق سری ارتش ایالات متحده آمریکا در مورد جنــــــگ افغانستان توسط سایت «ویکی لیکز»

Wiki Leaks در جولای 2010 میلادی و در دسترس قرار گرفتن این اسناد توسط میلیون ها کاربر اینترنتی در تمام جهان، باعث بروز واکنش های شدیدی از طرف رییس جمهور آمریکا- اوباما- و مقامات ارشد نظامی و امنیتی آن کشور و همچنین مقام های سیاسی- امنیتی افغانستان گردید.

در یک جمع بندی کلی می توان این گونه بیان کرد که امروزه قدرت رسانه های جهانی با ورود به عصر «انقلاب فناوری اطلاعات» با چرخشی عظیم از رویکرد سنتی خود قدم به عرصه ای پهناور گذاشته که فارغ از هرگونه محدودیت مکانی و زمانی علاوه بر رسالت اطلاع رسانی، نقش پر رنگ و تعیین کننده در جریان سازی های مهم تاریخی برای خود قائل است.

اطلاع و آگاهی از این قدرت سهمگین، بسیاری از دولت ها را واداشته تادر روابط خود با آن ها، تجدید نظر کرده و به آن ها با دیده ای احترام آمیز همراه با نوعی هراس بنگرند. قدرت تاثیر رسانه ها بر افکار و اذهان مردم در طیفی وسیع از آن ها ابزاری ساخته که قدرت هماوردی با قوی ترین ابزار نظامی را دارا می باشد. از این ابزار جدید قدرت با نام «قدرت نرم»*  یاد می شود. 

ادامه دارد...



* Birmingham University Center For Contemporary Cultural Studies.

* Soft Power

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد