پژواک اندیشه

سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی

پژواک اندیشه

سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی

نیکولو ماکیاولی


سیاست وحکومت ازدید گاه نیکولو ماکیاولی

 

زندگی

ماکیاول دیپلمات، مورخ و فیلسوف عالی رتبه ای که تا به حال نظیر او را روزگار کمتر پرورانده است. ماکیاولیسم این مکتب نام آشنا در علم مدیریت با اندیشه ها و تجربیات ادیب فلورانسی شکل گرفت. نیکولو فیلسوف شهیر و سیاستمدار نامدار ایتالیا در سوم مه 1469 در شهر فلورانس متولد شدزندگی ماکیاولی بسیار جالب بود. او دوران کودکی وصف‌ناپذیری را در فلورانس گذراند و تنها تجربه سیاسی مهم وی در دوران طفولیت تماشای ساوونارولا(Savonarola) از دور بود. اندکی پس از اعدام ساوونارولا، ماکیاولی به عنوان منشی وارد دستگاه دولتی فلورانس شد . اما موقعیت او به سرعت ارتقا یافت و به زودی به مأموریتهای دیپلماتیک رفت. او بسیاری از سیاستمداران مهم عصرش همچون پاپ و لویی دوازدهم پادشاه فرانسه را ملاقات کرد. اما هیچ یک به اندازه بر او تأثیر نگذشت (Cesare Borgia) شاهزاده حاکم واتیکان یعنی سزار بورجیا
بورجیا مردی بی‌رحم و حیله‌گر بود، بسیار شبیه چیزی که در کتاب شهریار ترسیم شده‌است. ماکیاولی حقیقتاً سیاستهای بورجیا را نمی‌پسندید اما فکر می‌کرد که با حاکمی همچون بورجیا اهالی فلورانس می‌توانند ایتالیا را متحد کنند، هدفی که ماکیاولی در تمام عمرش دنبال آن بود. از بخت بد ماکیاولی زمانی که مدیچی‌ها به حکومت فلورانس بازگشتند و انقلاب واژگون شد وی از مسند خود برکنار شد. از دست دادن شغل او را به جای عمل سیاسی مجبور به نگارش درباره سیاست کرد. مأموریتهای دیپلماتیک آخرین کار رسمی او در موقعیت سیاسی بود.
بعد از اینکه ماکیاولی پستش را از دست داد بطور مداوم درخواست کرد تا به سیاست بازگردد. او تلاش کرد مهربانی خاندان مدیچی را با نوشتن و تقدیم کتابی که فکر می‌کرد مطابق میل خاندان مدیچی باشد کسب کند. بنابراین شهریار برای نیل به این هدف نوشته شد. متأسفانه خاندان مدیچی با آنچه که در کتاب آورده بود موافق نبودند در نتیجه او بیکار ماند. بعدها، زمانی که منتقدین کتاب را دیدند حیرت کردند از افکاری از نوع تفکرات مطرح شده در شهریار حیرت کردند. و این مسئله باعث بدنامی وی بعد از مرگش شد.
.
چند سال بعد خاندان مدیچی از فلورانس بیرون انداخته شدند و انقلاب دوباره برقرار شد و ماکیاولی به کسب مجدد پست و مقام خود که سالها قبل از دست داده بود امیدوار شد اما شهرتی که کتاب شهریار داشت باعث شد مردم فکر کنند تفکر وی شبیه مدیچی‌هاست در نتیجه وی به مقام سابقش انتخاب نشد. از اینجا سراشیبی تندی در زندگی وی آغاز شد سلامتی او شروع به ترک او کرد و ماکیاولی چند بعد در سال
۱۵۳۷ از دنیا رفت.
ماکیاولی در تمام طول عمرش ناعادلانه مورد حمله قرار گرفت که این مسئله بعد از مرگش بدتر شد. او به طور مداوم به‌دلیل حمایتش از حکومت فاسد مورد لعن بود. در حقیقت حکومت ماکیاولیستی امروزه به حکومت فاسد گفته می‌شود. تنها اخیراً شخصیت حقیقی و تا حدودی روشن شده‌است. جهان باید نگاهش را از ماکیاولی سرد و بی‌روح به ماکیاولی
وطن‌پرست و نابغه سیاسی تغییر دهد.

اندیشه سیاسی ماکیاولی

اندیشه نیکولو ماکیاول (1527ـ1469) بازتاب محیطی که در آن پرورش یافته و انعکاس اندیشه حاکم بر فلورانس بود که با فروپاشی نظام ارسطویی و ساختار هستی شناسی تعریف جدیدی را از سیاست ارائه داد. او سیاست را بازتاب امور اجتماعی نمی‌ دانست بلکه سیاست را فن حکومت و یا فن تسخیر قدرت معرفی می‌کند و آن را از حوزه اخلاقیات جدا می‌ داند. بحث های ماکیاول اغلب جنبه روانی ـ سیاسی دارند تا اقتصادی و اجتماعی زیرا او دائماً بر نقش فردی تاکید می‌ ورزد و جمهوری ها را تا زمانی مستقل می‌ داند که رهبران فعال داشته باشد.
ماکیاول دنیای بشر را پهنه برخورد میان بخت و نیروی انسان می‌ دید. تمام توجهش معطوف کسانی بود که بجای دیگران تصمیم می‌ گیرند و به آنها توصیفه می‌کرد تا با اتخاذ ابتکارات گوناگون قانون بخت را علیه خود او بکار گیرند.
مفروضه اصلی ما در این پژوهش آنست که ماکیاول در تعیین مفهوم سیاست به منزله عملکرد و استراتژی قدرت راه را برای نظم سیاسی مدرن می‌ گشاید.
واژه های کلیدی: «قدرت»، «بخت»، «اراده»، «اومانیسم»، «فضیلت»، «دولت».

مقدمـه:

به خاطر رشد فکری و نفوذ سیاسی پدرش به مقامات علیه در سلسله مراتب اداری فلورانس دست یافت و بعدها حکم سفیر فلورانی را گرفت. پدرش مردی با فضیلت و در آن شهر به شغل قضاوت مشغول بود. نیکولو با دست یافتن به مشاغل سیاسی و مأموریت های برون مرزی عقاید و تفکراتش در مورد طبیعت انسان و چگونگی کسب، حفظ و گسترش قدرت شکل گرفت و از برخورد غیر انسانی صاحبان قدرت چنان متأثر شد که کتاب پرنس را مضایح غیر اخلاقی و انسانی دارد را نوشت و زمانی دست به قلم برد که مزه تلخ نیرنگ و فریب را چشیده بود. او در کودکی از آموزش در خور توانایی هایش برخوردار نمود و در روزگاری که جوانان فلورانسی به مدارس می‌ شتافتند تا از دانش لاتین بهرمند شوند او تنها از کتابهای محقر پدرش سود می‌ جست. او تا بیست و نه سالگی ناشناخته و گمنام بود و بعد از طی سلسله مراتب اداری شهره جهانی شد او نه تنها مردی در سیاست بود بلکه ادیب و نمایش نامه نویس بود. «کمدی شگفت انگیز مانداگورا را نوشت که در آن ضعف و فساد بشری، به ویژه ضعف و فساد کشیشان را مایه خنده کرده است؛ اما خنده ای تلخ و دردناک که حکایت از بینش اخلاقی نویسنده آن نسبت به وضع بشری دارد.» ]1[
او تاریخ را با قدرت هر چه تمامتر مطالعه می‌ کرد تا از آن برای رهایی کشورش از چنگال بیگانگان درسی بیاموزد. از لحاظ سیاسی ایتالیای آن زمان در زیر
چکمه های بیگانگان به ستوه آمده بود و قادر به عقد قرارداد علیه آنها نبود او می‌پنداشت کلید رستگاری ایتالیا در تاریخ نهفته است. زمانی که به دربار فرانسه رسید هیچگونه احترامی برای او قائل نشده و کشورش را به علت نداشتن ارتش، بازرگانی، و خست زیاد که پول کافی به جهت هزینه جنگ نداشت مسخره کردند.
عصر ماکیاول عصر خود کامگی، گستاخی، زیرکی، فریب، خیانت بود و او نظام فلسفی آورد که با تنا قضات آن روزگار همخوانی داشت او اخلاقیات را واژگون و خط مشی زندگی را بر اساس حیله و نیرنگ قرار داد و یگانه شعار سیاسی او این بود که شاه فوق تمام قیود و الزامات مردم عادی است. باید بپذیریم که او بخاطر سهمی که در تکوین نظریه ناسیونالیسم سیاست مبتنی بر قدرت، فردیت گرائی و
بی توجهی به موازین دینی و اخلاقی حق بزرگی بر گردن فلسفه سیاسی غرب دارد.
او بدنبال ایفای نقشی فعال در صحنه سیاست بود اما با بازگشت خاندان مدیچی به فلورانس، پس از یک میان پرده برداری کوتاه رژیم جمهوری، دست ماکیاول از مراکز قدرت خود کوتاه کرد. او با درایت خود سعی کرد که از دور بر اقدامات دیگران تأثیر بگذارد، اما همه تلاش های خاندان مدیچی معطوف به بی اعتبار ساختن او نزد دوستانش بود.

تأثیر رنسانس بر اندیشه های ماکیاول

قرون وسطی با تمام فراز و نشیب هایش با دو جریان رنسانس و نهضت اصلاح دینی به پایان رسید و عصر جدید با تغییر مفهوم قرون وسطی انسان (در عصر رنسانس) بنیان های تصویر سیاست و قدرت در دوران نوزایی نیز دچار تغییر می‌گردد. که این امر منجر به تضعیف حاکمیت کلیسا و افزایش قدرت علم شد. در قرون وسطی انسانی هدفی جز رستگاری و دست یابی به کمال و اندیشیدن درباره حیات اخروی نداشت.
در رنسانس انسان دیگر به حیات اخروی خود نمی‌ اندیشید و تنها اندیشه اش این بود که به عنوان نیروی محرک تاریخ، خود مختاری و استقلال بدست می‌ آورد. با دگرگونی نظام ارسطویی و فرو ریختن ساختار هستی شناسی به مدت نوزده قرن در جستجوی نجات پدیدارهای طبیعی بود که این امر منجر به ایجاد انقلاب عظیم در تعریف سیاست شد. ماکیاول به دنبال پاسخگویی به این بحران بوسیله ارائه تفسیر جدیدی از مفهوم سیاست (Politic) در چارچوب هستی شناسی و انسان شناسی دوران نوزایی می‌ باشد با سقوط نظام ارسطویی، انسان از جایگاه تعیین شده اش در این نظام پا فراتر می‌ نهد. رابطه جدیدی که بین انسان و جهان بوجود آمده بود، مستلزم ایجاد تفکر سیاسی جدیدی بود که رابطه بین او و همنوعانش را در جامعه تعیین کند. ماکیاول سعی در ارائه مفهوم جدیدی از سیاست دارد که از دیدگاه او تجلی نظام جدید جهان است. او می‌ کوشد تا عدم تعادلی که بدنبال گسست نظام ارسطویی در جهان سیاست بوجود آمده به حالت تعادل باز گرداند.
با پیدایش رنسانس در اروپا زندگی تازه آغاز شد نویسندگان، دانشمندان و هنرمندان نخست در ایتالیا بخصوص در فلورانس و سپس در سراسر اروپا از پایبندی به فرهنگ قرون وسطی و اندیشه مدرسی روی بر تافتند و به اومانیست و انسان گرایی عصر جدید تمایل نشان دادند و ماکیاول در دامان اومانیسم رشد کرد و با مطالعات تاریخی و روی آوردن به دنیای باستان و توجه به نوشته های توکودیدس و کسنوفون و مورخین رومی و تجربیات شخصی طی چهارده سال خدمت در مرکز فلورانس باعث شد که او نظریه جدایی حوزه سیاست از حوزه اخلاق را اعلام کند سیاست قوانین خاص خود را دارد که مستقل از قوانین سایر حوزه های زندگی اجتماعی از جمله قوانین اخلاق دارد، و او آنگاه بر اساس این تفکر فلسفه سیاسی عصر جدید را پی ریزی کرد و نظریه خود را درباره دولت به عنوان موجودی زنده، و قوانین حاکم بر تاریخ، و دارد که از دیدگاه او تجلی نظام جدید جهان است. او می‌ کوشد تا عدم تعادلی را که بدنبال گسست نظام ارسطویی در جهان سیاست بوجود آمده، به حالت تعادل باز گرداند.
با پیدایش رنسانس در اروپا زندگی تازه آغاز شد. نویسندگان، دانشمندان و هنرمندان نخست در ایتالیا بخصوص در فلورانس و سپس در سراسر اروپا از پایبندی به فرهنگ قرون وسطایی و اندیشه مدرسی روی بر تافتند و اومانیست و انسان گرایی عصر جدید تمایل نشان دادند و ماکیاول در دامان اومانیسم رشد کرد و با مطالعات تاریخی و روی آوردن به دنیای باستان و توجه به نوشته های توکودیدس و کسنوفون و موخین رومی و تجربیات شخصی، طی چهارده سال خدمت در مرکز فلورانس باعث شد که او نظریه جدایی حوزه سیاست از اخلاق را اعلام کند. سیاست قوانین خاص خود را دارد که مستقل از قوانین سایر حوزه های زندگی اجتماعی از جمله قوانین اخلاق است، و او آنگاه بر اساس این تفکر فلسفه سیاسی عصر جدید را پی ریزی کرد و نظریه خود را درباره دولت به عنوان موجودی زنده، و قوانین حاکم بر تاریخ، و نظریه «مصلحت دولت ارائه داد. تا آنجا که می‌ دانیم نخستین کسی که به استقلال قوانین سیاست از قواعد اخلاق و به قدرت به عنوان عنصر اصلی و تعیین کننده سیاست توجه یافته است توکودیدس آتنی نویسنده تاریخ جنگ پلوپونزی و بنیادگذار تاریخ سیاسی است» ]2[ ولی توکودیدس اندیشه ها و نظریات خود را درباره سیاست و قوانین آن بطور منظم صورت بندی نکرده بلکه آنها را در ضمن گفتارهایی که شخصیت های سیاسی دولت شهرهای یونانی در فرصتهای مختلف برای توجیه کارهای خود ایراد می‌ کنند، از زبان آن شخصیت ها بیان نموده است.
ماکیاول به خاطر آشنایی با متفکران اومانیست در اندیشه سیاسی طرحی نو و انقلابی بزرگ ایجاد کرد و اعلام نمود در سیاست پیروی از قوانین اخلاقی فایده نمی‌بخشد و در بس موارد ضروریات، ارباب سیاست را مجبور می‌ سازد که چه برای پاسداری از استقلال کشور و چه برای حفظ قدرت خود به قوانین اخلاقی اعتنایی ننمایند.
دومین عاملی که باعث شد ماکیاول اخلاق را در سیاست نادیده و یا کمرنگ نماید، سرگذشت ساوونارولا، راهبی مومن و بسیار متعصب که با ریاضت و معتقدات مسیحی بار آمده بود و کوشید در فلورانس حکومتی مطابق قوانین اخلاقی و دین مسیحی برقرار کند و رویای توماس قدیس را که می‌ گفت «هدف غایی جامعه انسانی زندگی مطابق فضیلت است تا آدمی از این طریق از عنایات الهی برخوردار شود» ]3[ به مرحله واقعیت در آورد ولی چون قدرت و تجهیزات جنگی نداشت و نتوانست در برابر پاپ، عیاش خوشگذاران که پایبند به هیچ قاعده اخلاقی نبود، اما صاحب قدرتی بزرگ و سپاهی فراوان و مجهز در اختیار داشت، مقاومت ورزد. پاپ تکفیرش کرد و بدست همشهریانش سوزانده شد. این واقعه دردناک و تجربه تلخ ساوونارولا را که «همه پیامبر از مسلح پیروز شده و پیامبران بی سلاح ناکام مانده اند» ]3[ مبدأ کارهای تحقیقی و پژوهشی خود قرار داد و بدین نتیجه رسید که سیاست را نباید به عنوان جزیی از اخلاق یا چیزی پیوسته با اخلاق انگاشت، بلکه باید همچون علمی مستقل درباره قوانین حاکم بر قدرت و ارتباط قدرت با سیاست مطالعه کرد

ماکیاول و اندیشه های نو در سیاست

سیاست در بستر تاریخ همیشه به معنای علم یا فن تسخیر قدرت بکار نمی‌ رفته است. در یونان باستان سیاست به مفهوم شرکت شهروندان در اداره امور مدینه بود. بنابراین در آن عصر مفهوم سیاست به مجموعه شهروندان و قانون اساسی یعنی ساختار مدینه اطلاق می‌ شد. ارسطو فلسفه سیاسی خود را بر اساس ایجاد یک کشور و دولت ایده آل و همان خط مشی انسان نیک و شهروند نیک قرار داد و هدف دولت را ایجاد عالی ترین نوع انسان می‌ داند.
از دیدگاه او میان زندگی اجتماعی و زندگی سیاسی فاصله ای نیست. همانطوری که بین امور خصوصی و امور عمومی مربوط به دولت اختلافی نیست. سیاست در اندیشه ماکیاول بازتاب امور اجتماعی نیست بلکه نهاد جداگانه در کنار سایر نهادهاست.
به عبارت دیگر تصمیم گیرندگان سیاسی (سیاست گذاران) و شهروندان یک واقعیت واحد را تشکیل نمی‌ دهند، بلکه ایجاد کننده دوگانگی ای هستند که در جدایی ساحت سیاست از ساحت اجتماعی خلاصه می‌ شود.
در اندیشه سیاسی ماکیاول سیاست در اعمالی که یک فرد در برابر افراد دیگر، برای ایجاد رابطه قدرت و قبولاندن قدرت خود به آنان انجام می‌ دهد، تجلی می‌ یابد. بنابراین سیاست را باید به مثابه «فن حکومت» یا «فن تسخیر قدرت» تعریف کرد. لذا از دیدگاه او منشأ قدرت را باید در رابطه دیاکلتیکی بخت و لیاقت جستجو کرد. برای کسب قدرت و تحکیم آن هر کاری را مجاز و مشروع می‌ داند.» ]4[
ماکیاول با کار گذاران هر گونه آثار متافیزیکی که بر کارایی اعمال قدرت خدشه وارد می آورد سیاست را بر اساس مفهوم جدیدی از اخلاق مبتنی بر منفعت گرایی بنیان می‌ نهد، که اوج آنها را بعدها در متفکرانی چون هابس می‌ بینیم و حتی با رها کردن خود از تفکران قرون وسطی چون اگوستین قدیس، سؤالات سیاسی جدیدی را بر پایه بینش اخلاقی تازه تری طرح می‌ کند. اگوستین قدیس در کتاب شهر خدا جامعه ای ترسیم می‌ کند که هدف آن در دنیا تحقق بخشیدن به دو مطلوب بزرگ انسانی یعنی صلح و عدالت بود، توماس اکوئیناس (1274ـ 1224م) بر این باور بود که زمامداران سیاسی نه تنها باید صلح و نظم را تعمیم دهند، بلکه باید برای خیر و سعادت عمومی و برقراری حکومت عادلانه و زندگی پرهیزکارانه تلاش نمایند از دید اکوئیناس «غات اصلی سیاست، نیک خواهی مدنی است که بر تلاش در جهت تأمین نیازهای مادی مردم برتری دارد.» ]5[
ماکیاول آرمان استقلال فردی و اختیار دوران رنسانس را، در رابطه جدید میان انسان و قدرت جستجو می‌ کند این رابطه از پدید آمدن تصویری نو از سیاست (سیاست به منزله اعمال قدرت) و بطور کلی از پدید آمدن نگرش نو از هستی، منبعث می‌ گردد. از زمان ماکیاول به بعد قدرت سیاسی فی نفسه طرح می‌ شود بدون آنکه ضرورت ملاحظه قدرت دیگری مانند قدرت پاپ، برای تایید قدرت سیاسی و پشتیبانی از آن لازم باشد. جدایی سیاست از دیانت و اخلاق، از آن تاریخ به بعد مطرح شد. این تحول درونی و ماهوی سیاست به این شکل متجلی می‌ شود که سیاست مدار اعمال خود را فقط در رابطه با هدفی خاص توجیه می‌ کند هدفی که بنابر ماهیت سیاست و نه بر مبنای حقیقتی متعالی تعیین می‌ گردد.
به این معنا ما شاهد تولد دوباره سیاست در اندیشه او هستیم و تفکر وی بر اساس نیاز به استقلال و خود مختاری فرد است و سیاست به منزله اعمال قدرت، پاسخی است که ماکیاول به مطالبات انسانها برای کسب امنیت (security) می‌ دهد، نیازی که در اندیشه ماکیاول ... در نظر گرفته می‌ شود.
نیازی که در اندیشه ماکیاول جایگزین جوهر ارسطویی می‌ گردد و عامل اصلی تحرک انسان ها در نظر گرفته می‌ شود. ماکیاول در رساله شهریار به چگونگی تسخیر و حفظ قدرت می‌ پردازد «و در آن وضع پیچیده و در هم ایتالیا روزگار خود را باز می‌ تاباند که سرزمینی است چند پاره و دستخوش بازیهای سیاسی و جنگ قدرت پادشاهان و جمهوری های کوچک محلی، بازی های سیاسی و جنگ قدرت
پاپ ها و پادشاهان. بازی که در آن برای کسب قدرت به هر وسیله ای متوسل می‌شوند» ]6[ به همین دلیل رساله شهریار فن توفیق در سیاست است تا فن چگونگی سیاست.
از دیدگاه ماکیاول هر گونه موفقیت در فن سیاست و ایجاد دستگاه سیاسی، نتیجه اقداماتی است که برای بدست آوردن قدرت انجام می‌ گیرد. تحقق واقعیت دولت نمایانگر توفیق در ایجاد دستگاه سیاسی است. پس ایجاد دولت نتیجه فعالیت سیاسی است که هدفش بدست آوردن قدرت و حفظ آن می‌ باشد. به کلام دیگر هدف سیاست بدست آوردن و حفظ قدرت (دولت) است، زیرا سیاست گذاران فقط با استفاده از این نهاد می‌ تواند اعمال قدرت کند و شرط ادامه اعمال قدرت از جانب سیاست گذاران این است که دولت بتواند تعادلی میان خود و مردم بوجود آورد. شکوفایی دولت، مستلزم ایجاد امنیت و فراهم آوردن آسایش است. در اندیشه سیاسی ماکیاول دو واژه کلیدی به نامه نیروی بخت (Fortuna) و اقبال *(Vitru) وجود دارد.
« این دو نیرو بر حیات بشری حکومت می‌ داند. بخت نیروی بالهوس، پیش بینی نشده و غالباً مقاومت ناپذیر که از بیرون بر سرنوشت انسانها تأثیر می‌ بخشد. اما انسان بازیچه نیست که تنها به ساز بخت بر قصد و هر موجودی بخاطر محدودیتهایش تا حدودی توانایی کسب زمام سرنوشت خود را دارد و هر چه فضیلت انسان بیشتر باشد، توانایی دست یابی به سرنوشت خود و تنگ کردن زمام آن دارد. ماکیاول نیروی عظیم بخت را رود خروشانی تشبیه می‌ کند که وقتی خشم می‌ گیرد تمام درختان، بناها و همه چیز اطراف خود را سر تسلیم فرود می‌ آورد.» ]7[
ماکیاول از این بحث نتیجه می‌ گیرد چون بخت تغییر پذیر است و تا هنگامی که بخت و سیاست هماهنگ نیستند مردمان کامیاب می‌ شوند و هنگام تضاد میان آن دو آنان شکست می‌ خورند و حتی ماکیاول نیروی بخت را به زن تشبیه می‌ کند و برای مطیع کردن آن، بکارگیری خشونت و راه های اجبار آمیز را تجویز می‌ کند. در فلسفه سیاسی ماکیاول فوتونا زنی است که برای مطیع شدن و تحت فرمان در آوردنش باید او را زیر شلاق گرفت. در اندیشه ماکیاول بخت همان نیروی اتفاقی بود که آن را در مقابل نیروی تقدیر که به عنوان غایت و سرنوشی از پیش تعیین شده که نظام علیت جهان در جهت تحقق آن عمل می‌ کند قرار می‌ دهد. اما با توجه به دیدگاه او اعتقادی به تقدیر و غایت از پیش تعیین شده
ماکیاول در فصل 25 کتاب شهریار می‌ نویسد: پس نتیجه می‌ گیریم که بخت ناپایدار است اما مردم در شیوه های پایدار، تا زمانیکه ایندو با هم عنان می‌ روند ایشان کامیاب اند و چون از یکدیگر بگسلند کار به ناکامی می‌ کشد.
دیگر واژه کلیدی که در همه نوشته های ماکیاول پدیدار می‌ شود واژه کلیدی (Virtu) مترجمان و سخن سنجان را یکسان گرفتار کرده است دانشورانی به تعریف «Virtu» در یک یا دو جمله دست یازیده اند، اما هیچ تعریفی به معنای گریز پای آن دست نیافته است. بسیاری از معنای گزاران به این بسنده کرده اند که آنرا خواست (Will) انسانی در عمل بنامد. بورکهات آنرا یگانگی نیرو و توانائی و یا قدرت (Force) خلاصه کرد.
واژه کلیدی ماکیاول برای درک و برداشت از قدرت فضیلت است. اما فضیلت چیست؟ در اندیشه سیاسی سقراط بزرگترین خیر برای یک انسان این است که هر روز درباره فضیلت سخن بگوید. بدون رسیدن به یک تعریف منطقی و یا ریاضت بخشی از آن و در اخلاق نیکوماخوسی ارسطو، صرف نظر از دیگر مسائل به والاترین فضیلت که به علو طبع معروف است اشاره می‌ کند. یعنی عادت به ادعای افتخارات والا برای خود، با فهم اینکه سزاوار آنها هستیم، و اما فضیلت از نظر تراسیما خوس آن اعمالی هستند که برای فرد لذت دارد و چون این امر مستلزم تسلط بر دیگران است. ارسطو فضیلت را اعمالی می‌ دانست که شخص از لذت حاصل کند.
در اندیشه سیاسی ماکیاول مفهوم فضیلت بشر یک خصیصه ذاتی بود و آنرا در مورد شایستگی و لیاقت بزرگان پیروز و یا در مودر تسخیر قلمرو یک پادشاه با بکار بستن لیاقت به کار می‌برد بنابراین در آثار ماکیاول، مفهوم ویرچیوبه استعداد استفاده از شرایط موجود برای رسیدن به مقصود بکار برده می‌ شود. در کنار مفهوم ویرچیو مفهوم فورتونا را نیز به کار برد. از دیدگاه او فضیلت عبارت از توانائی جسمی و فکری انسان ـ و بخت نشان دهنده نیروی اتفاق است که فردی دارای فضیلت باید برای رسیدن به هدف از آن استفاده کند بنابراین در اندیشه ماکیاول قدرت فرآیند برخورد میان این دو نیرو است.
فضیلت در اندیشه او شجاعت، شرافت، اطاعت از قانون نیست بلکه فضیلت آنست که شهریار را در رسیدن به هدف هایش یاری رساند. نیرنگ، فریب، بی رحمی که شهریار برای از کف ندادن قدرت باید شیوه ناپرهیز کاری بیازماید.
ماکیاول، فقر و فضیلت، تمدن و تباهی اخلاق، نجمل و انحطاط سیاسی را به یکدیگر مربوط می‌ سازد. هر دولتی که دستخوش فساد شود دیگر نجات پذیر نیست حتی اگر به زیور برترین قانون ها و خردمندانه ترین قانون اساسی آراسته کنند. ماکیاول در ستایش از نهادهای اسپارت می‌ نویسد: «در آنجا برابری در فقر حکمروا بود، مردم به همان نسبت که وظایف حکومتی از آن گروه اندکی از ایشان می‌ شد، به همان اندازه جاه طلبی کمتری داشتند» ]گفتارها، یک، 6، ص 396[
در جای دیگر می‌ گوید «هیچ قانونی نمی‌ توان جلوی فساد همگانی را بگیرد زیرا همانطوریکه برای حفظ اخلاق سالم به قوانین نیاز است قوانین نیز برای رعایت شدن نیاز به اخلاق سالم دارند» ]گفتارها، یک، 18، ص 429[
ماکیاول به حمکران یاد آور می‌ شود که قدرت چیزی نیست بجز انحصار اقتدار. حکمرانی که به حکم ضرورت کسی را از چیزی محروم کرده، باید همواره هوشیار باشد زیرا کسی که می‌ پندارد از چیزی که طبیعتاً از آن محروم شده به جستجوی انتقام بر می‌ آید و دست به توطئه می‌ زند و جنگ باید فعالیت اصلی شهریار باشد زیرا از طریق جنگ به هر چه نیاز دارد می‌ رسد.

انسان از دیدگاه ماکیاول

رنسانس در نقطه شروع خود یک حرکت انسان گرایانه و اومانیستی بود و می‌خواست به انسان یکبار دیگر شخصیتی را اعطا کند که مستحق آن است و از طرف دیگر اصلاحات (رفرم مذهبی) تحول ناشی از دگرگونیهای درون سازمانی کلیسا و متأثر از تحولات درونی جامعه ایتالیا بود که این دو جریان فکری اثر عمیق در شکل گیری ماکیاول داشت او انسان را موجودی خبیث، فزون طلب، شریر معرفی کرد که فقط دولت قدرتمندان با دو نوع حربه می‌ تواند شرارت و توسعه طلبی او را کنترل کند. این دو حربه یکی قانون که مخصوص کسانی است که از خصلت انسانی برخوردارند و دیگری زور که بهترین وسیله برای کنترل انسانهای شرور است.
از منظر او مردم بایستی یا حاکم را دوست داشته باشند، یا از حاکم بترسند اگر حاکم این دو حربه را در دست داشته باشد موفق تر است. اما در بین ایندو ترس بهتر از عشق و دوستی است.
نقطه عطف اندیشه سیاسی ماکیاول ترسیم دولت مقتدر و متمرکز برای رسیدن به وحدت ملی است. بنابراین دولت مجاز است از همه ابزار و وسایل ممکن برای رسیدن به این هدف استفاده کند. یکی از بزرگترین وسایل، انسان است که باید به طرق مختلف تابع محض دولت باشد. دولت، سیاست فریب را برای همیشه باید مدنظر داشته باشد. ماکیاول در رساله شاهزاده خود می‌ گوید: «ای شاهزاده تا وقتی تو فریبکار باشی، فریب خور نیز وجود دارد.« و اضافه می‌ کند به ارزشهای والای انسانی و اخلاقی، مستقل از سیاست، احترام می‌ گذارد، ولی برای کنترل کردن انسانها هر حاکمی که با صداقت عمل کرده، قدرت خود را از دست داده است.

حکومت از نظر ماکیاول

از بین رساله های ماکیاول رساله شهریار او که در سال 1513 به اتمام رسید به دلیل پرخاشگری ها و حتی گستاخی هایی که نسبت به اعتقادات و مقدصات جامعه دارد، از جنجالی ترین رساله ها در تاریخ اندیشه سیاسی است. از سوی دیگر ماکیاول در تهیه این رساله از روحیه آرمانگرایی و ایده آلیستی وسیعی برخوردار بوده است او ضمن درک صحیح از واقعیت های تلخ زمان خود و برای رسیدن به هدفی مقدس، تمام باورها و اعتقادات دینی و محلی و آداب رسومی را زیر پا می‌گذارد.
او در این کتاب (پرنس) بدنبال قدرت مستقلی است که بتواند به ایتالیا استقلال سیاسی بدهد طرح موضوع حکومت در شاهزاده به قدری پیچیده است که به اجرا در آوردن محتویات آن فقط بدست یک مرد ماهر سیاسی و خوشانسی امکان پذیر است.
از سوی دیگر ماکیاول در تهیه این رساله از روحیه آرمانگرایی و ایده آلیستی وسیعی برخوردار بوده است او ضمن درک صحیح از واقعیت های تلخ زمان خود و برای رسیدن به هدفی مقدس، تمام باورها و اعتقادات دینی و محلی و آداب رسومی را زیر پا می‌گذارد.»9
او در این کتاب (پرنس) به دنبال قدرت مستقلی است که بتواند به ایتالیا استقلال سیاسی بدهد. «طرح موضوع حکومت در شاهزاده به قدری پیچیده است که به اجرا در آوردن محتویات آن فقط بدست یک مرد ماهر سیاسی و خوش شانسی امکان پذیر است.»10
«ماکیاول حکومت را بدو بخش جمهوری و سلطنتی تقسیم می‌ کند و آنهم سلطنتی موروثی، زیرا به نظر ماکیاول این نوع حکومت سلطنتی از انواع دگر پایدارتر است. زیرا هم پادشاه سعی می‌ کند سلطنت قدرتمند و سالمی را به ارث خود تحویل دهد و هم در نظام موروثی مردم بیشتر به انظباط طلبی و اطاعت پذیری عادت می‌ کنند.»11
ماکیاول حکومت جمهوری را ملتی است که صاحب فضیلت اند و فضیلت از دیدگاه او عبارت از شجاعت، عظمت، قدرت و شرافت از نوع زمینی آن است که نه فضیلتی را که کلیسا از آن تعبیری برای کسب سعادت اخروی دارد 

نتیجه گیری

ماکیاول یکی از جدال انگیزترین چهره های تاریخ عقاید سیاسی است. مقام اصلی او در تاریخ اندیشه سیاسی، این است که تلاش کرده سیاست را برای خود سیاست مطالعه کند»12 بحث اساسی ماکیاول بنیان گذار رئالیسم سیاسی، درباره قدرت سیاسی و چگونگی نگهداری و یا از دست دادن آن به وسیله شهریاران است. او سیاست را منازعه میان قدرت، اراده، عمل، شجاعت و مرادنگی (Virtu) از یک سو و نیروی خشن و غیر قابل پیش بینی بخت و تصادف (Fortuna) از سوی دیگر می‌دانست. ماکیاوی بر خلاف کلیسای کاتولیک که قدرت را ناشی از گناه و هبوط آدم می‌ شمرد، آن را لازمه زندگی سیاست می‌ دانست. به نظر او حاکم می‌ بایست قدرت خود ربا کاربرد مهارتهای سیاسی بر رضایت مردم استوار کند. هر چه حیطه قدرت و اختیار شهریار گسترش یابد، حوزه بخت و تصادف محدودتر می‌ شود.
از منظر ماکیاول سیاست به معنای حفظ قدرت، همه چیز وسیله تلقی می‌ شود و «هدف وسیله را توجیه می‌ کند» و نظم به عنوان غایت سیاست می‌ تواند بدون علت آزادی و رفاه زندگی اخلاقی وجود داشته باشد، ولی هیچ یک از اینها بدون نظم و امنیت قابل تحقق نیستند.
«در کتاب شهریار (1513م) بشدت سیاست مبتنی بر زور، رد اصول اخلاقی و دینی در سیاست و بهره گیری از هر وسیله (فریب، بدقولی، کشتار، بیرحمی) برای کسب یا حفظ قدرت تاکید می‌ نماید به نظر او دولت مصلحت و منفعتی از آن خویش و جدا از هر مصلحت دیگر دارد و هر حاکم برای حفظ مصلحت دولت خود ویژگیهای شیر صفتی و روبه صفتی یعنی سر کوبگری و فریبکاری را در خود در می‌ آمیزد و بی وقفه در مقابل بخت نامساعد می‌ ستیزد.»13
واژه ویرتو برگردان لفظ یونانی آره ته (arete) است و از کلمه لاتین Vir *به معنای مرد مشتق می گردد که در زبان لاتین به معنای شیرمرد جنگاور یا به معنای فضیلت و پرهیزگاری و تقوا ترجمه شده است و ماکیاولی از آن بیشتر به معنای مردانگی یاد می کند. واژه فورتونا یا بخت و اقبال که رومیان آن را ایزد بانویی نیک می پنداشتند که هر خیز و نعمتی که بتوان فرض کرد و آدمیان جملگی خواستار آن بودند، اختیارش به دست آن ایزد بانو می بود. ماکیاولی بیان می دارد که بخت یار دلیران است یعنی کسانی که کمتر پروا دارند و پرشورند و به بسط این معنا می پردازند که آنچه آن بانو را عمدتا به هیجان می آورد و در او واکنش مثبت برمی انگیزاند (ویرتو) است
ماکیاولی چه در حوزه نظری وچه در حوزه عملی همگان را مدیون خود ساخت

در حوزه نظری:

پیشینه مفهوم الیتسیم به اندیشه‌های "نیکولو ماکیاولی باز می‌گردد ماکیاولی در یک مفهوم کلی تمام فرایندهای اجتماعی را به واقعیت اساسی تفاوت میان نخبگان و غیرنخبگان ربط می‌داد و از این رو همه نظریه پردازان عمده الیتیسم مانند پاره تو، موسکا، میخلز و سورل تحت تأثیر اندیشه‌های او بودند. همچنین اورا پدر رئالیسم سیاسی میدانند جای بحث و گفتگو نیست که هیچ کس قبل از کارل مارکس تاثیر انقلابی عظیمی را که ماکیاولی بر فلسفه سیاسی داشته نداشته است و بحق باید به وی لقب پدر و موجد < علم سیاست > را دا دو پایه گذار مکتب سیاسی ماکیاولیسم میباشد.

در حوزه عملی:

کتاب اوشهریارهمواره در خدمت شهریاران بوده است که به اختصار درذیل به آنها اشاراتی می کنیم
جهاد آزادی ایتالیا که در سال 1870 به اوج موفقیت خود رسیده بود از این کتاب الهام می گرفت . داگلاس گرگوری در مقاله بسیار جامعی نشان می دهد که رهبر ملت ایتالیا یعنی کنت کاور با پیروی از دستورهای ماکیاولی توانست ایتالیا را متحد سازد ومهاجمینش را بیرون راند اگر وی راهی غیر از این پیموده بود جز با شکست و بدبختی با چیزی روبه رو نمی گشت. البته نمیتوان کتمان کرد که مستبدان و ظالمان هر دوره تاریخ پندها و دستورهای مفیدی در شهریار یافته اند . صورت اسامی خوانندگان شایق این کتاب بسیار جالب است . امپراتور شارل پنجم و کاترین دومدیچی این اثر را بسیار تحسین می کردند . الیور کرامول یک نسخه از آن را بدست آورد و اصولش را در راه تقویت حکومت مشترک المنافع بریتانیا به کار برد . هانری سوم و هانری چهارم پادشاهان فرانسه هنگامی که مقتول شدند نسخه ای از این کتاب همراه داشتند . این کتاب به شاهزاده فردریک کبیر در پرداختن سیاست پروس کمک فراوان کرد . لویی چهاردهم از این کتاب چون بهترین شب کلاهش استفاده می کرد . یک نسخه کتاب که پر از یادداشت و اظهارنظر بود در کالسکه ناپلئون بناپارت هنگامی که در واترلو بود به دست آمد . نظریات ناپلئون سوم درباره حکومت کلا از این کتاب اقتباس شده . بیسمارک شاگرد وفادار مکتب ماکیاولی بود و آدولف هیتلر به قول خودش کتاب شهریار را همیشه کنار بستر خود نگه می داشته تا همیشه منبع الهامات وی قرار گیرد . بنیتو موسولینی می گوید : به عقیده من کتاب امیر ماکیاولی عالی ترین راهنما برای هر سیاستمداری است . مکتب وی هنوز زنده است زیرا طی چهارصد سال هیچ تغییر ژرفی در اذهان آدمیان و یا در کردار ملت ها روی نداده است .از مقایسه دو کتاب رسالات وشهریار خواننده به این نتیجه حیرت انگیز می رسد که ماکیاولی جمهوری خواهی مومن بوده علاقه ای به استبداد نداشته نوع مختلط حکومت سلطنتی و توده ای را بهترین نوع حکومت می دانسته و ایمان داشته که هیچ حکمرانی بدون پشتیبانی ملت خود در امان نیست . به عقیده وی با ثبات ترین دولت ها آن هایی هستند که بدست امیرانی اداره می شوند که محدودیت های قانون اساسی بر کارشان حکومت می کند . اکنون ماکیاولی یسوعیان وجود دارد که دشمن کلیسا است . ماکیاولی ملیون که منجی ایتالیای متحد است . ماکیاولی میلیتاریست ها که بوجود آورنده قشون ملی است . ماکیاولی فیلسوف ها که راه جدیدی در فلسفه یعنی فلسفه علمی گشوده و بالاخره ماکیاولی نویسندگان که آثارش را به خاطر سبک بارور و بیان دلیرانه اش می ستایند . وهمه این ماکیاولی ها به جای خود مشروعند

منابع:

1ـ پهلوان چنگیز، اندیشه سیاسی، تهران، نشر پاپیروس، 1366
2ـ ماکیاول، نیکولو، گفتارها، محمد حسن لطفی، تهران، نشر خوارزمی، 1377
3ـ همان منبع
4ـ جهاندی، علیرضا، سیاست به مثابه اعمال قدرت، روزنامه مردم سالاری، تهران، شماره 1371 دوم اردیبهشت ماه 1382
5ـ اپتر، دیوید، اعتراض سیاسی و تغییرات اجتماعی، محمدرضا سعید آبادی، تهران، مطالعات راهبردی، 1380
6ـ ماکیاول، نیکولو، شهریار، داریوش آشوری، تهران نشر مرکز، 1375
7ـ طاهری، ابوالقاسم، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، نشر قومس، 1374
8ـ گرامشی، آنتونیو، شهریار جدید، قاری کلایی، تهران، نشر خوارزمی،
برای مطالعه بیشتر میتوان به کتب زیرنیز مراجعه کرد
نیکولو ماکیاولی؛ نخستین انسان رنسانسی (25 صفحه - از 88 تا 112 -1
فهرست مجلات > رواق اندیشه > شهریور 1383 - شماره 33
ـ2 فرهنگ رنسانس در ایتالیا، یاکوب بورکهارت، برگردان محمدحسن لطفی، طرح نو، تهران
-فلسفه سیاسی چیست؟لئو اشتراوس .ترجمه فرهنگ رجایی.
-3بنیاد فلسفه سیاسی درغرب.دکتر حمید عنایت
-4ماکیاولی .کوئنتین اسکینر. ترجمه ع فولادوند
-5متافیزیک.ژان وال. . ترجمه محمد حسن لطفی
ـ6 جامعه‌شناسی سیاسی, دکتر حسین بشریه, نشر نی.
  7ـ خداوندان اندیشة سیاسی, و.ت.جونز, ترجمة علی رامین, انتشارات امیرکبیر.

مکتب اتریش

مکتب اتریشی:

داستان مکتب اتریشی از قرن پانزدهم شروع شد، هنگامی که پیروان سنت توماس آکویناس در دانشگاه سالامانکای اسپانیا مشغول تدریس بودند درصدد تشریح طیف وسیعی از کنش انسانی و سازمانهای اجتماعی برآمدند.
این مدرسیون متاخر این موضوع را مطرح کردند که قوانین اقتصادی، نیروهای تسلیم نشدنی علت و معلولی هستند که از هر قانون طبیعی دیگر بیشتر رخ می دهند. طی مطالعاتشان بر نسلهای متفاوت، آنها
قوانین عرضه و تقاضا، علت تورم، عملکرد نرخهای ارز خارجی و ماهیت ذهنگرایانه ارزش اقتصادی- را دریافته و توضیح دادند. بر این اساس ژورف شومپیتر از آنها به عنوان اولین اقتصاددانان واقعی تجلیل کرده است.
مدرسیون متاخر از حقوق مالکیت، آزادی در تجارت و قرارداد حمایت می کردند. آنها سهم کسب و کار در جامعه را می ستودند و در عین حال مخالف سرسخت مالیاتها و قوانینی که مانع از سرمایه گزاری می شد، بودند. مانند مومنان اخلاق گرا، آنها دولت را وادار به اعمال سخت گیری های اخلاقی علیه قتل و سرقت می کردند. آنها نیز به همان قانون لودویگ فون میزس رسیده بودند: "اولین کار هر اقتصاددان این است که به دولت آنچه ا که نمی تواند انجام دهد را بگوید."
اولین رساله ی جامع علم اقتصاد، "مقاله ای در مورد ماهیت تجارت"، در سال 1730 توسط ریچارد کنتیلن نوشته شد. وی از سنت اسکولاستیک پیروی می کرد. کنتیلن در ایرلند به دنیا آمده و به فرانسه مهاجرت کرده بود. وی علم اقتصاد را به مثابه حوزه ای مستقل می پنداشت و شکل گیری قیمتها را بر اساس تفکر آزمون کردن، توضیح می داد. بازار را فرآیندی پیش تاز دانسته، و تئوری اتریشی آفرینش پول را چنین مطرح کرد: پول به تدریج وارد اقتصاد شده و در این مسیر قیمتها را تحت تاثیر قرار می دهد.
یکی از پیروان کنتیلن، تورگت بود نجیب زاده ای طرفدار بازار و وزیر مالیه.تعداد نوشته های وی کم بوده اما عمیق می باشند. وی در مقاله ای تحت عنوان "ارزش و پول" با زبانی ساده خاستگاههای پول و ماهیت انتخابهای اقتصادی را به عنوان واکنشی در مقابل رتبه بندی ذهنی بر اساس رجحان فردی، بیان می کند. تورگت توانست پارادوکس معروف "آب و الماس" را حل کند( موضوعی که بعدها کلاسیکها به نتیجه مشخصی در این مورد نرسیدند). وی هم چنین قانون بازدهی نزولی را به خوبی بیان کرده و قوانین ربوی (موضوعی که توسط مدرسیون متاخر مطرح شده بود) را نقد کرده است. وی طرفدار رویکرد لیبرالی کلاسیک به سیاستهای اقتصادی بوده و لغو تمامی امتیازات مخصوص اعطایی به صنایع دولتی را توصیه می کرد.
تورگت پدر معنوی عده زیادی از اقتصاددانان فرانسوی قرن هجدهم و نوزدهم بوده که از برجسته ترین آنها می توان ژان باتیست سه و فردریک باستیا را نام برد. سه اولین اقتصاددانی بوده که در مورد روش اقتصادی عمیقا اندیشیده است. وی به رویکردی به علم اقتصاد که آن را تنها علم گردآوری دادهها می دانست، انتقاد داشته و اقتصاد را علم توضیح شفاهی وقایع جهان (به عنوان مثال، نیازهای نامحدود، در مقابل منابع کمیاب و محدود) و مفاهیم منطقی آنها محسوب می کرد.
سه تئوری بهره وری قیمت گذاری ونقش سرمایه را در تقسیم کار را مطرح کرده است. قانون سه (هر عرضه ای، تقاضای خودش را دارد) باعث هیچ نوع تولید اضافی یا کمبود مصرف ا در بازار آزاد در صورت تطبیق قیمتها، نمی شود. وی نیز مانند باستیا مدافع لسه فر و انقلاب صنعتی بوده است. باستیا به عنوان روزنامه نگاری طرفدار بازار آزاد این موضوع را مطرح می کند که قوانین اقتصادی یکسانی بر خدمات و کالاهای مادی حاکم است.
علیرغم مهارت نظری در رویکرد اولیه اتریشی، مکتب انگلیسی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به دلایل سیاسی تفکر غالب بوده است.این رویکرد انگلیسی (بر پایه ارزش آبژکتیوی و تئوری ارزش بهره وری کار) در نهایت منجر به پیدایش دکترین مارکسیستی بهره کشی سرمایه داری گردید. رویکرد غالب انگلیسی توسط کارل منگر برای اولین بار در کتاب "اصول علم اقتصاد" در سال 1871 به چالش کشیده شد. منگر موسس مکتب اتریشی است که رویکرد اسکولاستیک فرانسوی به علم اقتصاد را احیا کرده است.
منگر همراه با هم عصرانش لئون والراس و استنلی جونز اصول ذهنگرایانه ارزش اقتصادی را در نوشته هایشان به سادگی بیان کرده و برای اولین بار تئوری مطلوبیت نهایی را(واحدهای اضافی از یک کالا، برای فرد ارزش کمتری دارد) مطرح کرده اند. منگر نشان داد چگونه پول در بازار آزاد هنگامی که قابل تجارت ترین کالا نه برای مصرف بلکه برای مبادله با سایر کالاهاست، به وجود می آید.
کتاب منگر رکن اصلی "انقلاب مارژینالیستی" در تاریخ علوم اقتصادی محسوب می شود. منگر نیز مانند پیشنیان خود، یک لیبرال کلاسیک است. روش شناسی اش فردگرایانه بوده و علم اقتصاد را علم انتخابهای فردی می داند.منگر در کتاب "روشهای تحقیق" مکتب تاریخی را که تئوری را رد کرده و اقتصاد را صرفا به مثابه انباشتگی دادهها در خدمت دولت می داند، به چالش می کشد.
منگر استاد اقتصاد دانشگاه وین و سپس معلم مخصوص ولیعهد جوان و در عین حال بیمار اتریش بوده است. وی اقتصاد را به مثابه علم کنش انسانی بر اساس منطق استقرایی دوباره احیا نموده و راه را برای نظریه پردازان بعدی به منظور مقابله با تفکرات سوسیالیستی آماده کرده است. شاگرد وی فون وایزر به شدت نوشته های فون هائیک را تحت تاثیر قرار داده. دستاورد منگر مقدمه ای بی نظیر برای تفکر اقتصادی بوده و هر اتریشی ای در هر سطحی، خود را شاگرد منگر می دانند.
پیرو و تحسین کننده منگر در دانشگاه اینسبرک، بوهم-باورک ، تفاسیر منگر را فرمول بندی کرد و برای تحلیل بخشی از مسائل جدیدی مانند ارزش، قیمت، سرمایه و بهره بکار برده است. کتاب " تاریخ و انتقاد تئوری های بهره" وی که در سال 1884 چاپ شد، بخشی از استدلالهای نادرست در مورد تاریخ عقاید را مطرح کرده و ازاین باور که نرخ بهره نه تنها ابزاری ساختگی نبوده بلکه جزیی جدانشدنی از بازار است، دفاع می کند. این امر واقعیت کلی "رجحان زمانی"، تمایل مردم برای ارضای زودتر خواسته هایشان را منعکس می کند.(چنین تئوریی بعدها توسط فرانک فتر توسعه یافت.)
کتاب "تئوری مثبت سرمایه" بوهم-باورک اثبات می کند که نرخ طبیعی سود کسب و کار، نرخ بهره می باشد. سرمایه داران پول را پس انداز کرده، به نیروی کارشان می پردازند و منتظر می مانند تا محصول نهایی شان فروخته شود تا به سودشان برسند. به عبارت دیگر وی نشان می دهد که سرمایه ساختاری پیچیده داشته و در طی زمان دارای اهمیت است. رشد در اقتصاد تنها به علت افزایش سرمایه گزاری سرمایه نبوده، هم چنین نتیجه فرآیند طولانی وطولانی تر تولید نیزمی باشد.
بوهم-باورک با مارکسیستها در مورد تئوری بهره کشی سرمایه منازعه ای طولانی داشته ونادرستی دکترین سرمایه و دستمزد سوسیالیستها را قبل از به قدرت رسیدن کمونیستها در روسیه اثبات کرده بود. وی سمینارهایی را برگزار کرد که بعدها الگویی شد برای سمینارهایی که میزس در وین برپا می کرد.
بوهم-باورک از سیاستهایی طرفداری میکرد که واقعیت قوانین اقتصادی را دنبال می کرد. وی مداخله دولت در اقتصاد را به مثابه حمله به نیروهای اقتصادی بازار دانسته که قادر نیستند در بلندمدت به موفقیت برسند. در سالهای آخر سلطنت هابسیرگ، وی سه بار در مقام وزیر امور مالی خدمت کرد و برای متعادل کردن بودجه،
Sound money (مفهومی اقتصادی که پول رایج را وسیله ای برای جلوگیری از تورم مازاد می داند ) و استاندارد طلا، تجارت آزاد و لغو یارانه های صادارات و سایر امتیازات انحصاری تلاش کرد.
در نوشته ها و تحقیقاتش درصدد آن بود که منزلت مکتب اتریشی را به مثابه نگرشی یگانه به مسائل اقتصادی مستحکم نموده و مرحله ای برای تهاجمی عظیم به دنیای انگلیسی زبان برای این مکتب فراهم سازد. تنها بخشی که بوهم-باورک به دقت به آن نپرداخت، تحلیل منگر در مورد پول بود که تقابل رویکرد "خرد" و "کلان" در آن وجود داشت. این موضوع را میزس جوان به عنوان مشاور اقتصادی اتاق بازرگانی اتریش، به چالش کشید.
نتیجه تحقیق میزس در قالب کتاب "تئوری پول و اعتبار" در سال 1912 چاپ شد. وی با زبانی ساده بیان می کند که چگونه تئوری مطلوبیت نهایی برای پول نیز قابل اجرا بوده و رگرسیون آنرا نیز تصریح کرده است. طبق مکتب پول انگلیسی، تئوری نرخ بهره کنت ویکسل و تئوری ساختار تولید بوهم-باورک، میزس به طور اجمالی تئوری اتریشی سیکل تجاری را مطرح می کند. یک سال بعد میزس در دانشگاه وین استخدام شده و سمینار بوهم-باورک به مدت دو نیمسال کامل به بحث در مورد کتاب میزس سپری می شود.
مسیر زندگی میزس طی چهار سال جنگ جهانی اول به گونه ای متفاوت می گذرد. وی سه سال از این چهار سال را متصدی توپخانه بوده و در شغلی دیگربه عنوان کارمند اداره اطلاعات اقتصادی مشغول بوده است. در پایان جنگ، کتاب "ملت، دولت و اقتصاد" (1919) را منتشر کرد که در مورد آزادی های اقتصادی و فرهنگی
فرمانروایی های از هم پاشیده در اقلیت، بحث کرده است و تئوری اقتصاد جنگ را نیز مطرح کرده. در این هنگام تئوری پولی میزس در آمریکا به واسطه نوشته های بنژامین اندرسون، اقتصاددان بانک ملی چئیس مورد توجه قرار گرفت. (کتاب میزس توسط جان مینارد کینز، کسی که بعدها اقرار کرد قادر به خواندن آلمانی نبوده، مورد انتقاد قرار گرفت.)
در میان آشفتگی های سیاسی بعد از جنگ، تئوریسین اصلی سوسیالیست دولت اتریش اتو باور بود. میزس با شناخت باور از سمینارهای بوهم-باورک علم اقتصاد برایش شرح می داد. نهایتا وی را متقاعد ساخت که از سیاستهای بولشویکی روی گرداند. سوسیالیستهای اتریشی میزس را هرگز به خاطر این کارش نبخشیدند. از اینرو خصومتی علیه وی در سیاستهای آکادمیکی به وجود آمده و مانع از این شدند که وی به عنوان یک استاد رسمی در دانشگاه باشد.
در چنین شرایطی بود که میزس خود به بررسی مسئله سوسیالیسم پرداخت و مقاله ای نافذ در سال 1912 نوشت که در دو سال آینده به عنوان کتاب "سوسیالیسم" وی به چاپ رسید. سوسیالیسم هیچ دارایی خصوصی یا مبادله در کالاهای سرمایه ای را اجازه نمی دهد و از اینرو راهی برای رسیدن به بیشترین ارزش، قائل نمی باشد. طبق پیش بینی میزس، سوسیالیسم در نهایت منجر به هرج و مرج و پایان تمدن می گردد.
میزس سوسیالیستها را به چالش می کشید تا چگونگی کارکرد دقیق اقتصادی خود را توضیح دهند، موضوعی که آنها پیش تر نیز از انجام آن اجتناب می کردند. بحثهای میان اتریشی ها و سوسیالیستها تا دهه بعد و فراتر ار آن، حتی تا فروپاشی جهان سوسیالیسم در 1989 ادامه داشت. دانشگاهیان می پنداشتند این بحثها به نفع سوسیالیستها تمام خواهد شد.
در میان این مباحثات میزس گروهی از سوسیالیستها را به بازار جذب کرد، از جمله هایک، لیونل رابینز و ویلهلم راپک. میزس سمینارهایی خصوصی در دفتر کارش در اتاق بازرگانی برگزار می کرد که در آن افرادی مانند آلفرد شولتز، فریتز مچلاپ، اسکار مورگنسترن و بسیاری دیگر از روشنفکران سرتاسر اروپا شرکت کردند.
طی سالهای دهه 20 و 30، میزس با دو جناح دیگر آکادمیکی در حال نزاع بود. وی در مقابل مکتب تاریخی آلمان یک سری مقالات در دفاع از روش استقرایی در اقتصاد به رشته تحریر درآورد، که بعدها آنرا "منطق کنش" یا "رفتارشناسی" نامید. وی هم چنین موسسه اتریشی مطالعات سیکلهای تجاری را تاسیس نمود و شاگردش هایئک را مسئول آن قرار داد.
در طی این سالها هایک و میزس مطالعات زیادی را در مورد سیکلهای تجاری، هشدار در مورد خطر توسعه اعتبار، و پیش بینی بحران پول رایج که در حال وقوع بود، انجام دادند. این تحقیقات باعث گردید هایئک در سال 1974 برنده جایزه نوبل اقتصادی شود. تحقیقات هایئک در آمریکا و انگلستان سبب شد تا هایئک مخالف سرشناس اقتصاد کینزینی با کتابهایی مثل نرخهای مبادله، تئوری سرمایه و اصلاح نظام پولی تبدیل شود. کتاب معروف وی "راهی به سوی بردگی" به احیای مجدد جنبش لیبرالی کلاسیک بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا کمک کرد. مجموعه "قانون، قانون گزاری و آزادی" رویکرد متاخر اسکولاستیک به قانون را تشریح کرده و آن را به منظور نقد مساوات طلبانه و عدالت اجتماعی به کار برده است.
در سالهای اخیر دهه 30 پس از رکود جهانی، اتریش در معرض تهدیدهای نازی ها قرار گرفته بود. هایئک قبلا با اصرار میزس در سال 1931 به لندن رفته بود، هم چنین خود میزس که در سال 1934 به ژنو برای تدریس در موسسه بین المللی فارغ التحصلان رفته بود، به ایالت متحده مهاجرت کرد. به علت شهرت میزس به عنوان دشمن قسم خورده سوسیالیسم ملی، نازی ها نوشته هایش را از آپارتمانش ضبط کرده و آنها را طی جنگ پنهان کردند. عقاید میزس در کارهای راپک و زمامداری لودیگ ارهارمه در مورد اصلاح اقتصادی و بازسازی آلمان پس از جنگ مشهود است. نوشته های دزدیده شده میزس در سال 1992 در بایگانی های اتریشی در یک آرشیو باز شده در مسکو پیدا شد.
میزس در ژنو شاهکار خود
Nationalokonomie را نوشت که پس از رفتن به آمریکا، آن را بازنگری کرده و تحت عنوان "کنش انسانی" در سال 1949 چاپ کرد. شاگرد وی روتبارد در مورد این کتاب چنین می گوید: < بزرگترین موفقیت میزس و یکی از بهترین کارهای انجام شده ذهن بشری در قرن حاضر> کتاب میزس محوری است برای کل تاریخ مکتب اتریشی و رساله اقتصادی ای می باشد که این مکتب را توصیف می کند. با این حال نتوانست جایگاه قطعی خود در علم اقتصاد همان گونه که کینز کسب کرده بود، به دست آورد.
گرچه میزس هرگز نتوانست پست آکادمیکی که سزاوارش بود را داشته باشد ولی با این حال شاگردانی را در دانشگاه نیویورک هممانند دانشگاه وین گرد خود جمع کرده بود. قبل از مهاجرت میزس، روزنامه نگاری به نام هنری هزلیت ، یکی از طرفداران او شده و کتابهای میزس را در نیوزویک و نیویورک تایمز مطرح کرده و عقاید وی را مانند کلاسیکها تحت عنوان"اقتصاد در یک درس" مشهور ساخته بود. هزلیت خود نقدی بر کتاب "تعادل عمومی" کینز نوشته بود و ضمن دفاع از نوشته های سه، وی را در مرکزیت تئوری اقتصاد کلان اتریشی بازگردانده بود.
سمینارهای میزس در نیویورک تا دو سال قبل از مرگش در سال 1973 ادامه داشت. طی این سالها روتبارد شاگرد وی بود. روتبارد در کتاب "انسان، اقتصاد و دولت" (1963) با الگو قرار دادن "کنش انسانی" و در برخی حوزهها
تئوری انحصار، مطلوبیت و رفاه ، تئوری دولت نظریات میزس را منعکس می کرد. رویکرد روتبارد به مکتب اتریشی مستفیما در جهت اسکولاستیکهای متاخر بوده که علم اقتصاد را به عنوان چارچوب تئوری حقوق طبیعی دارایی ها بکار می برد. بر این اساس دفاع از سرمایه داری و آرایش اجتماعی بدون حضور دولت بر مبنای مالکیت و آزادی انجمنها و قرارداد نتیجه می شد.
روتبارد رساله اقتصادی خود را با تفحص در رکود بزرگ دنبال کرد، که تئوری سیکل تجاری اتریشی را برای دوره سقوط بازار سهام و رکود اقتصادی و قبل از توسعه اعتبار بانکی ارائه داد. سپس در یک سری از مطالعات در مورد سیاستهای دولت، وی در چارچوب تئوریکی انواع دخالتها در بازار را آموزن کرده بود.
در اواخر عمر میزس، وی شاهد احیای مکتب اتریشی بود که از کتاب "انسان، اقتصاد و دولت" این امر آغاز شده و تا امروز ادامه دارد. روتبارد کسی بود که مکتب اتریشی و دکترین لیبرال کلاسیکی را در آمریکا چاپ نمود. همسویی تئوری حقوق طبیعی و مکتب اتریشی در کار فلسفی وی، "اخلاق آزادی" مشهود بوده و نوشته هایش در کتاب دوجلدی "منطق کنش" در سری کتابهای "اقتصاددانان قرن" ادوارد الگار به چاپ رسید.
این نوشته ها ارتباطی را میان نسل میزس-هایک و اتریشی هایی که در حال حاضر مشغول اشاعه این سنتند را برقرار می سازد. از طرفی بدون انگیزه ی روتبارد برای تحریک روند روشنفکران زمان خود، شاید روند پیشرفت مکتب اتریشی متوقف می شد. تحقیقات گسترده و عمیق وی، خوش رویی، دانش جامع و افق دید مثبتش باعث جذب تعداد زیادی شاگرد گردید.
گرچه هم اکنون اتریشی ها طرفداران بیشتری نسبت به دهه 30 دارند،اما با روتبارد نیز مانند میزس از سوی محافل آکادمیکی به خوبی برخورد نشده است. علیرغم اینکه وی دارای کرسی در دانشگاه نوادای لاس وگاس می باشد، اما تدریس وی به گونه ای نبوده که وی قادر به نظارت بر پایان نامه ها باشد. وی طیف گسترده ای از نوآموزان را به سمت مکتب اتریشی هدایت کرده است.
تاریخ جذاب این تفکر، با تمام پستی و بلندی هایش، این موضوع را بیان می کند که چگونه ذهنهایی توانمند موجب پیشرفت علم گشتند. اکنون مکتب اتریشی وارد هزاره ی جدیدی شده در حالی که حامل استانداردهای ذهنی برای جامعه آزاد بوده، که این امر را مدیون ذهنهای درخشانی است که تاریخ این تفکر را شکل داده اند.