الیتیسم و وارثان ماکیا ولی
واژه الیتیسم یا نخبهگرایی در دانشنامه سیاسی چنین تعریف شده است: "باور به این که در هر جامعه یا گروه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و جز آن، کس یا کسانی به سبب توانمندیهای شخصیشان برتر از دیگراناند و حق آنهاست که از امتیازهای پیشوایی و رهبری برخوردار باشند."
"اگرچه واژه "الیت" همواره با نامهای نظریه پردازانی چون "ویلفردوپاره تو"، "گائتانوموسکا" و "روبرتو میخلز" همراه است؛ اما "پیشینه مفهوم الیت به اندیشههای "نیکولو ماکیاولی باز میگردد. ماکیاولی در یک مفهوم کلی تمام فرایندهای اجتماعی را به واقعیت اساسی تفاوت میان نخبگان و غیرنخبگان ربط میداد و از این رو همه نظریه پردازان عمده الیتیسم مانند پاره تو، موسکا، میخلز و سورل تحت تأثیر اندیشههای او بودند."
نظریه پردازان نوماکیاولیایی و طرفداران نظریه نخبگان مخالف با دموکراسی بوده و آن را سیستمی ناکارآمد و ضعیف برای حکومت کردن دانستهاند که عملاً فرصت را از کسانی که توانایی و استعداد این کار را دارند، گرفته است.
ماکیاولی به دلیل نگرانی از شرایط داخلی ایتالیا و ضعف و آشفتگی که این کشور را فراگرفته بود، نسبت به حکومت عوام و نهادهای پارلمانی و دموکراسی بدبین بود و تنها راه نجات ایتالیا را از این هرج و مرج ظهور یک قدرت فائقه و نیرومند میدانست و از همین رو بود که در کتاب "شهریار" خود که خطاب به "لوزتنرو دوک دوربینو" از شهریاران داخلی ایتالیا نوشته بود، خواهان کسب قدرت توسط وی و نجات ایتالیا از هرج و مرج و ضعف داخلی بود. "یگانه شعار سیاسی او این بود که شاه فوق تمام قیود و الزامات مردم عادی است."
در این نوشتار، طبقهبندی جامعه به دو بخش فرمانروا و فرمانبردار کاملاً مشهود است. طبقه بندیای که پاره تو – جامعه شناس ایتالیایی و از بنیان گذاران مکتب نوماکیاولیایی- سالها بعد دوباره آن را به کار برد و دو قشر (عامه و نخبه) را در جامعه از هم متمایز کرد.
ماکیاولی در کتاب "گفتارها" که در آن عبرتهای گرفته شده از حوادث جمهوری روم را به شکل پند و اندرز ارائه داده است، مینویسد:
"... مردم اغلب فریب خیر موهومی را میخورند، و تباهی خود را میجویند ... آنان که در مجالس مشورتی حضور داشتهاند، ملاحظه کردهاند که تا چه حد افکار آدمیان دچار لغزش است، و اگر آن افکار به وسیله افراد برتر راهبری نگردد، مستعد آن است که در قطب مقابل عقل و منطق قرار گیرد."
آن چنان که پیشتر گفته شد، یکی از مهمترین اندیشمندان مکتب نوماکیاولیایی، ویلفردوپاره تو است که "نظریه نخبگان" عمدتا با نام او شناخته میشود.
پاره تو، نخبگان را شایستهترین و بهترین افراد در همه شاخهها و زمینههایی که انسان امکان فعالیت در آنها را دارد، میداند. یکی از نظریات مهم وی نظریه "رفت و آمد نخبگان" است که در آن به بررسی علل انقلابها و تحولات در تاریخ میپردازد. از برجستهترین عللی که وی در بروز مبارزههای سیاسی و تحولات اساسی در جوامع ذکر میکند، نارضایتی گروهی از نخبگان است که در ضمن داشتن استعداد و توانایی بالا، از به دست گرفتن قدرت محروم ماندهاند؛ هر تحول و انقلاب، معلول پیکار و مبارزه میان این نخبگان و نخبگان قدیمی است که قدرت را در دست دارند و در این مبارزه مردم فقط به عنوان نیروهایی گمنام وظیفه دارند تا در رسیدن قدرت به نخبگان تمام تلاش خود را به کار بندند. پاره تو معتقد است این "رفت و آمد" و گردش نخبگان همواره ادامه دارد و درگیریها برای به دست آوردن قدرت توسط نخبگان هیچ گاه پایان نمیپذیرد.
مفهوم "نخبگان حاکم" اگرچه در نظریات پاره تو و موسکا و میخلز به عنوان مشهورترین اندیشمندان این مکتب مشترک است، اما هر یک با رویکردی دیگرگون به این واژه مینگرند. موسکا و میخلز با رویکردی سازمانی به بررسی این واژه میپردازند. موسکا سازمان یافتگی را عامل مهمی در چیرگی و برتری یک گروه بر گروه دیگر میداند. وی بر این باور است که اقلیتی سازمان یافته میتواند بر اکثریتی سازمان نیافته چیره شود و متذکر میشود که در صورت ناخرسندی تودهها و گروههای غیرنخبه از نخبگان حاکم، باز هم این اقلیت سازمان یافته در درون تودهها و غیرنخبگان است که میتواند در این مبارزه از دیگر تودههای ناراضی پیشی بگیرد و نخبگان حاکم را شکست دهد و قدرت را به دست بگیرد.
میخلز در چارچوب رویکرد سازمانی روی "احزاب سیاسی" تمرکز میکند، این احزاب شامل اتحادیههای کارگری و احزاب سوسیالیستی است که در زمان موسکا شکل نگرفته بود. میخلز بر این باور است که بر طبق "قانون آهنین الیگارشی"، تقویت و گسترش برجستهترین شکل سازمان که از نظر وی "احزاب سیاسی" است، میتواند به نوعی الیگارشی (سلطه اقلیت نخبه) بینجامد. میخلز احزاب را وسیلهای برای کسب و حفظ قدرت میداند.
رویکرد بعدی، رویکرد روانشناختی پاره تو است که گروه نخبه را گروهی دارای استعدادها و غرایز و تواناییهای فردی ویژه میداند که آنها را از دیگر افراد متمایز میسازد. پاره تو با استفاده از نظریه ماکیاولی، این غرایز و حالات ذهنی را در انسانها به دو بخش تقسیم میکند که یک بخش بر اساس تفکر و تخیل و مکر است و وی این گروه را به "روباه" تشبیه میکند و بخشی دیگر بر اساس صولت و قدرت و زور میباد که این گروه را نیز به "شیر" تشبیه میکند.
ماکیاولی نیز خواهان کسب این دو صفت برای شهریار و حاکم مورد قبول خویش بود؛ اما پاره تو در عین حال تأکید میکند که داشتن این دو صفت با هم برای گروه نخبه حاکم، در عمل ناممکن است یا به ندرت اتفاق میافتد و همواره نخبگانی که دارای یکی از این ویژگیها هستند، جای نخبگان دیگر را که دارای ویژگیهای دیگری میباشند، میگیرند و از همین رو نظریه "رفت و آمد نخبگان" خویش را مطرح میسازد.
اندیشه الیتیسم و نظریه پردازان این اندیشه در آمادهسازی جامعه آن زمان برای پذیرش فاشیسم نقش مهمی برعهده داشتند. اگرچه با روی کار آمدن فاشیسم و محدود شدن آزادیها از سوی این رژیم، همین نظریه پردازان (موسکا و پاره تو) به دلیل اعتقاد به آزادیخواهی به مخالفت با رژیم موسولینی پرداختند.